دانلود رمان قرار نبود pdf از هما پوراصفهانی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، همخونهای
ترسا، دختری بلندپرواز و پرامید، بعد از دو سال پشت کنکور موندن حالا منتظر نتایجیه که میتونه مسیر آیندهاش رو مشخص کنه. با مادر از دست رفته، پدری سختگیر و عزیزی که حامی بیقید و شرطشه، زندگی سادهای نداره. آرزوی بزرگش مهاجرت به کاناداست؛ اما پدرش با خاطرهای تلخ از رفتن آتوسا، خواهر ترسا، سخت مخالفه. با کمک دوستانش، ترسا راهی برای جلب رضایت پدرش پیدا میکنه، اما درست وقتی همهچیز رو به حل شدنه، ورود یک فرد ناشناس، همه چیز رو تغییر میده و مسیر زندگی ترسا رو به جایی میبره که حتی فکرش رو هم نمیکرد…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان مهیل
دانلود رمان غرور و تعصب
قسمتی از رمان
دخترا از خجالت خودشونو تو هفت تا سوراخ قایم میکردن ولی این دوره … – آره مادر این دوره تا میگی شوهر ورنپریده ها نیششون تا بناگوش که چه عرض کنم. ای الهی دور عزیزم بگردم که اینقدر باعث شادی من میشد. بعضی وقتا مثل امروز اینقدر از دستش میخندیدم که همه غم هام یادم می رفت. در میان خنده صبحانه مو خوردم و پاشدم عزیز هنوز هم غر می زد و ظرف و ظروف رو توی سر هم می گویید. از آشپز خونه اومدم بیرون و بدو بدو از پله ها رفتم بالا و شیرجه زدم توی اتاقم سر سری موهامو برس کشیدم و دوباره با کش بستم جلوی در کمدم ایستادم و با دما و کنا در کمد را باز کردم باز کردن همانا و غرق شدن زیر یک من لباس همانا من آدم بشو نبودم لباس ها را تند تند کنار زدم
و یک مانتوی سرمه ای بلند با یک شلوار جین یخی و یک روسری آبی روشن جدا کردم انو را به برق زدم و تند تند اتو کشیدم کم کم داشت دیر می شد. لباس را پوشیدم و موهای روشنم را یک وری توی صورتم ریختم حال آرایش کردن نداشتم بدون آرایش هم به اندازه کافی اعتماد به نفس داشتم کفش های پاشنه ۵ سانتی سورمه ایم را هم به پا کردم و از در بیرون رفتم بالای پله ها دوباره خواستم نرده سواری کنم که چشمم به عزیز افتاد که پایین پله ها ایستاده بود. طوری به چشمانم زل زده بود که یاد گربه توی تام و جری افتادم وقتی که چشمش به جری می افتاد، از فکر خودم خنده ام گرفت و با متانت پله ها را یکی یکی پایین رفتم حسرت نرده سواری به دلم ماند عزیز جون زیر لب چیزی شبیه ورد را تند تند می خواند
وقتی جلوی پایش ایستادم بلند گفت چشم حسود کور بشه ایشالله لا حول ولا قوه الا بالله على العظیم اوووه کی میره این همه راهرا عزیز داری برای من خرچسونه قرمیت اینا رو می خونی؟ کی میاد منو چشم کنه؟ وای به نه ماشالله عین سرو می مونی تا داشتی می یومدی پایین یاد مادر خدابیامرزت افتادم … بغض گلوی عزیز و گرفت و نتونست حرفشو ادامه بده. آهی کشیدم و نیم را جویدم تا اشکم سرازیر نشود مامان کجایی که وایسی پایین این پله ها و برای دخترت دعا بخونی که قبول شده باشه کجایی که حتی دخترت رو به مامانم زود رفتی خیلی زود رفتی … چند نفس عمیق کشیدم و کنارش لب پله نشستم دستمو سر شونه اش انداختم و گفتم عزیز یعنی چی گریه می کنی؟
نمی گی صبح اول صبحی منو اینجوری راهی کنی من کلی اثر می ذاره و به جای پزشکی و دارو سازی و دندون پزشکی رشته … به اینجا که رسید عزیز سرشو بالا آورد و گفت: اه مادرا تو به کی رفتی اینقدر بی تربیت شدی؟ خجالت نمی کشی؟ على غش خندیدم و گفتم پاشو عزیز جونم .. پاشو قربونت برم مسافرو که اینجوری بدرقه نمی کنن. توی صورتش کوبید و گفت گیرم بعد این موج منفیا روی روزنامه خدا مرگم بده نگه داری میری مسافرت؟ میون خنده دستشو کشیدم و گفتم به جیگر من دارم میرم پای د که روزنومه فروشی سر خیابون زودم بر میگردم البته اگه این آتیش به جون گرفته ها بذارن. دارم بهت میگم که یعنی دیگه گریه نکنی اشکاشو پاک کرد و گفت: باشه مادر بدو پس تا دیرت نشده…