رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان دور باش اما نزدیک pdf از زاهده بیانی

دانلود رمان دور باش اما نزدیکpdf از زاهده بیانی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، معمایی، اجتماعی، جنایی

خلاصه رمان دور باش اما نزدیک

بعضی روزا دلم از این دنیا خسته می‌شه. خاطره‌ها یهو سر می‌رسن، حرفایی که تو ذهنم مونده، روزایی که گذشته. یه حس گنگ و سنگین می‌پیچه تو وجودم. حس می‌کنم از زندگی پر شدم، ولی آروم نمی‌گیرم. دلم تنگه، اما نمی‌دونم دنبال کیه. غم بی‌خبر میاد و دلمو پر می‌کنه. دلم می‌خواد یه لحظه بی‌هوا بزنم بیرون، تو کوچه‌ها گم شم و از این شهر و شلوغیش دور شم …

قسمتی از رمان دور باش اما نزدیک

شرایط به گونه ای بود که دیگه کسی حواسش به به زن جراح که از بد روزگار تمام هیکلش هم کثیف شده بود نبود. نگاه وحشت زده‌ام دور تا دور بخش جراحی به چرخش در اومده بود و می‌دیدم که چطور همه در حال تلاش و تقلا برای نجات جون آدم‌ها هستن. هر چند از شواهد امر معلوم بود که مسائل بهداشتی و ضد عفونی کردن محیط و استریلیزاسیون در این بخش، جز آخرین لاین گایدهای پزشکی قرار داده شده و نمی‌شه چندان در موردشون آنچنان که باید و شاید افاضه فضل کرد چرا که این فضا از نظرم بیشتر شبیه به غسالخونه‌ای بود که خیلی محترمانه و با وضعیتی دردناک آدم ها رو راهی اون دنیا می‌کردن و امید چندانی نباید به زنده موندن زخمی‌هاش می‌داشت. عمق فاجعه اونجایی بود که این مسائل اونقدر برای همگیشون عادی و جا افتاده شده بود و به یه مسئله‌ی روتین در اومد بود که حضور من هم بدون لباس و گان هیچ موضوع نا امید کننده‌ای از نظرشون نبود و توجهی هم بهش نداشتن. گویی هدف در اینجا تنها زنده

موندن و سرپا نگه داشتن زخمی‌ها بود و بس. همونطور که گیج و منگ سرجام ایستاده بودم و به اطرافم می‌نگرستم مرد جراحی که اخم صورتش دو چندان شده بود لحظه‌ای با دیدنم در اون وضعیت با فریاد گفت: برو بیرون. از صدای فریادش، ترسیده شونه‌هام بالا پریدن. همه‌اشون هم خیره شده بودن که دوباره بی توجه به من همونطور که به تندی بخیه می‌زد انگار که با خودش حرف زده باشه با عصبانیت گفت: نمی‌دونم چرا اینا فکر می‌کنن من باهاشون شوخی دارم!!!!… اونا واقعا نمی‌دونم تو این شرایط ما به چی نیاز داریم؟!؟! یهو شخصی رو فریاد زد: مصیب؟!؟! همون مردی که منو تا بخش فوق پیشرفته‌ی جراحی مشایعت کرده بود و بعد از شنیدن صدای انفجار سریع بیرون رفته بود بالافاصله با زدن پرده به کنار وارد شد و گفت: جانم دکتر؟! -من با تو شوخی دارم‌؟!…. یعنی واقعا تو این شرایط وقت شوخیه؟! و با نشون دادن سرتا پام به مردی که هاج و واج به دکتر خیره شده بود ادامه داد: اونم با این وضعیت؟! تو حالت خوبه مصیب؟! مرد

رنگ پریده قدمی به جلو برداشت و گفت: این چه حرفیه دکتر؟! دکتر دست خونیش رو به سمتم نشونه گرفت و با خشم غرید: پس این چیه؟! علنا بهم برخورد. گویی که بخواد درباره‌ی یه تکه چوب حرف زده باشه، درباره‌ام حرف زده بود. -بخدا من کاره‌ای نیستم دکتر… از مرکز فرستادنش‌. دکتر چشماشو از فرط عصبانیت بست و باز کرد: پس چرا اوردیش اینجا؟! اون بیرون یه عالمه زخمی هست که باید همشون رسیدگی بشه. مردی که حالا می‌دونستم اسمش مصیبه ناباورانه خیره به دکتر لب زد و گفت: دکتر ایشون که پرستار و بهیار نیست. هر سه پزشک با گفته‌ی مصیب دست از کار کشیده و به من و سپس به مصیب خیره شدن که مصیب به طرفم اومد و با برداشتن برگه‌ای که بعد از برخوردم به زمین به گوشه‌ای افتاده بود رو به دکتر گفت: جراح جدید هستن. ماسک و کلاه سبز رنگی که جراح خشمگین رو به روم ازشون استفاده کرده بود باعث شده بودن که تمام صورتش پوشیده بشه و من نتونم جز دو چشمی که با خشم نظاره گرم شده بودن …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
بعضی روزا دلم از این دنیا خسته می‌شه. خاطره‌ها یهو سر می‌رسن، حرفایی که تو ذهنم مونده، روزایی که گذشته. یه حس گنگ و سنگین می‌پیچه تو وجودم. حس می‌کنم از زندگی پر شدم، ولی آروم نمی‌گیرم. دلم تنگه، اما نمی‌دونم دنبال کیه. غم بی‌خبر میاد و دلمو پر می‌کنه. دلم می‌خواد یه لحظه بی‌هوا بزنم بیرون، تو کوچه‌ها گم شم و از این شهر و شلوغیش دور شم ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    دور باش اما نزدیک
  • ژانر
    عاشقانه، معمایی، اجتماعی، جنایی
  • نویسنده
    زاهده بیانی (نیلا)
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    3699
لینک های دانلود
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 12 بازدید
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.