
دانلود رمان تاج و تخت قدرت pdf از رینا کنت
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، دارک، مافیایی
خلاصه رمان تاج و تخت قدرت
برخورد قدرتها همیشه ویرانگره… تو دنیایی که مافیا میسازه، زنها معمولاً فرمان نمیدن. اما من قاعده نیستم، استثنام. این سرنوشت من نبود که انتخابش کنم؛ سرنوشت منو انتخاب کرد. مسئول حفظ میراثیام که ارزش جنگیدن داره و قدرتی که نباید از دست بره. هیچکس سد راهم نمیشه. حتی اگه مجبور باشم برای رهبری، وارد ازدواجی از پیش تعیینشده بشم. مشکلم از جایی شروع شد که شوهرم، آشناتر از حد انتظار بود. کایل هانتر؛ مردی از گذشتهام که حالا تهدید آیندهامه. مسیر قدرت، پر از خون و قربانیه و من برای پیروزی، همهچیزمو فدا میکنم… حتی عشقم …
قسمتی از رمان تاج و تخت قدرت
«نمیتونی رئیس رو ضعیف کنی، خانم.» «آره آره.» با بیحوصلگی دستمو تکون میدم. هر روز اینو بهم یادآوری میکنه. یه لحظه ساکت میمونه، فکر کردم تا تهش باهام میجنگه، ولی با لحن تأمل برانگیز میگه: «اگه خودت ازدواج کنی چی؟» «چی کنم؟» «تو بزرگتری، میتونی شوهر کنی.» «دیوونه شدی؟» «این در واقع یه راه حل کاملا عاقلانست. تنها راه محافظت از آناستازیا و ادامه حکومت، ازدواج توئه.» «فکر میکنی بهش فکر نکردم؟ ولی هر شوهری تو برادری منو به ابزار مطیعش تبدیل میکنه. ترجیح میدم اول بمیرم.» «اگه بتونی اونو ابزار مطیع خودت کنی چی؟» «منظورت چیه؟» «شوهر نگیر که برات حکومت کنه. یه عروسک خیمه شب بازی بگیر که از پشتش حکومت کنی.» «فکر میکنی همچین مردی تو برادری وجود داره؟ تک تکشون گرسنه قدرتن.» «کسایی هستن که مثل تو، یکی دیگه پشت صحنه براشون حکومت میکنه. تو فقط میتونی اون جایگاه رو بگیری.» آه. داستانایی شنیدم، ولی همیشه فکر میکردم افسانهست. «از کجا
مطمئن شم همچین آدمی هست؟» «هست. چند تاشونو دیدم، برای همین این نقشه رو کشیدم.» «دوست دارم طرز فکرتو، ولاد.» غر غر میکنه و من لبخند میزنم. هرچند یه کم؛ نه، خیلی؛ خشنه. ولاد، نیت خیر داره برام. اگه بتونیم یکی پیدا کنیم که شرایط رو داشته باشه، هم مشکل آنا حل میشه هم مشکل من. شوهر عروسکمو میفرستم بالا و بعد نه تنها میراث ددوشکا رو حفظ میکنم، آناستازیا رو هم از هر ازدواج وحشیانهای نجات میدم. «کاندیدایی تو ذهنت داری؟» با لبخند زیرکانه از ولاد میپرسم. «تحقیق میکنم و پرونده کامل برات میآرم.» چونهشو با شست و انگشت اشاره میگیرم. «اخیراً بهت گفتم بهترینی؟» «بیش از حد.» عقب میکشه و زیر لب غر میزنه: «آمریکاییها و نیازشون به دست زدن.» «شنیدم، و من به اندازه تو روسیام ولاد.» چهرهش همونطور میمونه. «اگه میری تو، فقط برای اینه که به سرگی بگی برای ازدواج در دسترس هستی.» هستم. هستم واقعاً نفس عمیقی میکشم وقتی خاطره چشمهای آبی شیطانی میریزه تو سرم.
گاهی بهترین بخش یه خوابه، گاهی وحشتناکترین چیز تو کابوس، تنها چیزی که وسط شب با عرق و لرز و تکان بیدارم میکنه. نه. از اون عوضی گذشتم. اول اون بهم خیانت کرد. حالا نوبت منه. در رو با اعتماد به نفس هل میدم باز شه و سرمو بالا می گیرم میرم تو، درست همون جوری که ددوشکا یادم داده بود. این جمع رئیسای مافیای وری آدمو میترسونه، واقعاً بیشترشون، حتی عموی بزرگم، زندان افتادن. تو دنیای بیرون این ننگه، ولی تو وری یه مدال افتخاره. عمو سرگی سر جاش نشسته، آخر میز. شصت و خوردهای سالشه، موهای بلوندش دیگه کامل سفید شده، زمان رنگشو برده. سرطان پیرترش کرده ولی چون لجباز بود و موهاشو نبرده، احتمالا شیمی درمانی نکرد. سعی میکنم بهش چشم غره نرم، حالا که میدونم داره سعی میکنه آناستازیا رو بندازه تو چنگ یکی از این گرگای بیرحم که زنده زنده میخورنش. ولاد از کنارم جدا میشه و میره سمت راست عمو سرگی میشینه، جای همیشگیش به عنوان سووتنیک (مشاور). سمت چپش آدریان، ابشاکه …









