
دانلود رمان سرزمین ولندر pdf از ملیکا نظام
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: تخیلی، عاشقانه
خلاصه رمان سرزمین ولندر
سرزمین هند برای”اِلای” و “ایپک” قرار بود مقصدی موقت باشد؛ سفری کوتاه به درخواست ایپک. اما یک اتفاق سرنوشتساز، تمام نقشههای بازگشت را محو کرد و آنها را در آنجا ریشه دواند. ریشههایی که به دنیایی شگفتانگیز و ساکنان نامرئی آن گره خورد …
قسمتی از رمان سرزمین ولندر
وقتی ایپک دید که از زیر زمین بیرون اومده، سریع از جاش بلند شد و به ایپک نگاه کرد، چشماش پر از اشک شده یود، ایپک با سرعت به طرف الای رفت اونو در آغوش گرفت، هر دو خواهر همدیگه رو محکم بغل کرده بودن، و صدای هق هق الای کل خونه رو پر کرده بود. کمی که آروم شدن روی مبل نشستن و باشوق به همدیگه نگاه کردن. آرکا که این صحنه رو دید با غم نگاهی به فاران انداخت، تنها برادرش، اما فاران روی از آرکا گرفت و به سمت روبن رفت کنارش نشست. روبن باصدای کم گفت_ یکی از یکی دیگه خوشگل تر ناز تر. فاران_ بهتره اینقدر هیز بازی در نیاری پسر. روبن_ هیز نیستم که، چیزی که دیدم گفتم. فاران_ تو که راست میگی. روبن_ من همیشه راست میگم، فاران. بعد از دقایقی که دخترا آروم ترشدن، آپاما گفت_ الای نمیخوای ما رو به خواهرت معرفی کنی. الای_ چرا که نه حتما. به آپاما و سوئن اشاره کرد گفت_ ایشون آپاماست و همسرش سوئن. ایپک سری براشون تکون داد، خیلی دوست داشت بدونه اونا خون آشام هستن یا نه،
با کنجکاوی بهشون نگاه میکرد. آپاما که از نگاه ایپک فهمید چی میخواد گفت_ از آشناییت خوشبختم عزیزم، من و سوئن هر دو گرگینه هستیم. ایپک_ مگع.. مگع.. گرگینه.. هم وجود داره. آپاما_ همهی موجودات ماورایی وجود دارن. ایپک_ وای چه باحال، میخوام همشونو ببینم مخصوصا پری دریاییها رو. فاران_ اونا موجودات خیلی خطر ناکین. ایپک_ تو همه چیز رو خطرناک میبینی. فاران شونهای بالا انداخت چیزی نگفت. الای هم شروع کرد به معرفی کردن بقیه. به روبن و آیسل اشاره کرد و گفت_ اینم روبن و آیسل همسرش. روبن_ از آشناییت خوشبختم ایپک عزیز. ایپک_ منم همینطور. و با مکث ادامه داد_ شماها چی هستین. آیسل_ من و روبن هر دو مثل تو هستیم. ایپک سرشو تکون داد و به ریان بصیرا نگاه کرد الای اونا رو معرفی کرد و ایپک پرسید_ شماها چی هستین. ریان_ من مثل تو خون آشام هستم. بصیرا_ منم پری هستم. ایپک با هیجان خودشو جلو کشید گفت_ وایی پری واقعی هستی، میشه بالهاتو ببینم ترو خدا. الای_ ایپک آروم باش.
ایپک_ نمیتونم دلم میخواد بالهاشو ببینم. بصیرا خندهای ریزی کرد گفت_ من که بال ندارم. با این حرف بصیرا ایپک بادش خوابید، وا رفته سر جاش برگشت، با این حرکتش همه خندهای کردن. روبن به فاران اشاره کرد گفت_ این گند دماغ که میشناسی، یه دو رگس. ایپک با این حرف روبن، با هیجان خودشو جلو کشید گفت”یه دورگه خب، یه دورگه چی. روبن_ یه دورگه خون آشام و گرگینه، گونهای نادریه. فاران یه پس کلهای نثار روبن کرد. فاران_ مرض. ایپک_ نگفته بودی گرگینه هم هستی. فاران_ نپرسیدی. بعد، سیبی برداشت یه گازی بهش زد، با بیتفاوتی به ایپک نگاه کرد. ایپک رو به آرکا کرد فقط همون مونده بود که هنوز ماهیت خودشو نگفته بود. ایپک_ خب تو چی هستی. آرکا خواست حرفی بزنه، که روبن نذاشت. روبن_ این هم بردار، این گند دماغه دیگه، اما یه سه رگس، هم خون آشامه، هم گرگینهاس، هم جادوگره، لامصب این دیگه خیلی نادره. ایپک_ واییی این خیلی خوبه. روبن_ بله خیلی خوبه، اون روش ببینی رو بازم میگی خوبه …









