رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان لیالی pdf از هاله نژادصاحبی

دانلود رمان لیالی pdf از هاله نژادصاحبی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی، بزرگسال

خلاصه رمان لیالی

لیالی زندگی‌اش را قربانی مصلحت بزرگان کرده بود و با پسر عمویش، یاسر، ازدواج کرد. وقتی خبر شهادت او در سوریه را شنید، باور کرد که فصل دیگری از زندگی‌اش برای همیشه بسته شد. پس از ۹ ماه، برای فراموشی غم گذشته، با ادریس، برادر شوهرش، پیمان جدیدی بست. در سکوت و غرور ادریس، نوایی از عشق پیدا کرد و دلش آرام‌آرام به او بست. اما ناگهان، زمین از زیر پایش خالی شد: یاسر زنده بود. او اسیر بود و اکنون بازمی‌گشت. این خبر یعنی تمام آن زندگی جدید، آن عشق تازه، در یک آن بی‌معنا شده بود. چون در چشم شرع، او هنوز همسر یاسر بود. او اکنون زن برادر شوهرش بود و این حقیقت، دنیایش را در هم می‌کوبید …

قسمتی از رمان لیالی

نمی‌دانست کدام گره را باید باز کند و کدام لقمه‌ی گنده را هضم. با کی بجنگد؟ حاج نعیم؟ یاسر؟ مادرش؟ لیالی؟ و یا دینی که زورش به همه می‌چربید؟! نام لیالی در صفحه‌ی دوم شناسنامه‌اش بود اما می‌گفتند به او حرام شده… همین قدر مسخره! لیالی در تمام این مدت که از او جز بی‌اعتنایی چیزی نصیبش نشده بود، عاشق‌اش بوده و او تا الان نمی‌دانست… یاسر دو روز دیگر به ایران می‌آمد و لیالی از آن او می‌شد و لیالی دیگر همسرش نبود… “دوباره شدم زن داداشت…” لعنتی، لعنتی، لعنتی… مگه این جمله چقدر سنگین بود که احساس می‌کرد شانه‌هایش تاب تحمل وزن‌اش را نداشتند؟ خم شد و دست‌هایش را روی زانوهایش گذاشت، باید نفسی چاق می‌کرد تا به ادامه‌ی دوئل بپردازد. تنها چیزی که در این لحظه به آن مصمم بود، جنگیدن بود! نمی‌توانستند او را راحت از دور خارج کنند… کمر راست کرد و چند تقه به در کوبید. می‌دانست لیالی در را باز نمی‌کند، او هم همچین توقعی نداشت. فقط خواست حواسش را به صدایش جمع کند. نزدیک در ایستاد. حرصی دندان روی هم سایید و با لحن قاطعی غرید: زود شونه خالی کردی لیالی! ولی من تنهایی جنگیدن و خوب بلدم!

خواست عقب گرد کند که قفل در سریع چرخید و لیالی در را گشود. با اخم نگاهش کرد. صورت‌اش از اشک خیس بود اما نگاهش برنده و آماده‌ی جدال… جلو آمد و خیره به اخم‌هایش با بغض پرسید: واسه چی بجنگی؟ واسه کی بجنگی؟ مگه منو دوستم داری؟ با فاصله‌ی کمی نسبت به او ایستاد و تخت سینه‌اش کوبید. همانطور که بی محابا اشک می‌ریخت با درد ادامه داد: دوستم داری ادریس؟ نداری!… با پشت دست صورت‌اش را پاک کرد و سرش را بالا گرفت تا تماس چشمی شان قطع نشود. لب گزید و با بغض گفت: نداری ادریس… وقتی سه ماه بغل گوشت بودم و نگام نکردی… سه ماه تو حسرتت بودم اما ازم دریغ کردی… سه ماه هزار تا ترفند زنونه‌ی کوفت و زهرمار به کار بردم تا واسه یه ساعت هم شده به چشمت بیام اما اصلا ندیدی! تو منو ندیدی ادریس… عقب رفت و با گریه سری به طرفین تکان داد: الان هم می‌خوای جنگ راه بندازی سر غرورت! تو می‌جنگی تا عمو و یاسر و شکست بدی؛ نمی‌جنگی تا منو به دست بیاری! انقدر عقب رفت که به در نیمه باز خانه چسبید. چند ثانیه در حالی که بی‌صدا گریه می‌کرد، نگاهش کرد و بعد با لحن پر از حسرتی لب زد: اگه حداقل یه درصد از هدف جنگت واسه من بود…

نتوانست ادامه دهد… نتوانست بگوید دین و آیین و عمو و یاسر که سهل است، جهان هم مقایلمان می‌ایستاد پا به پایت می‌جنگیدم‌… نتوانست چون هدف جنگیدن ادریس او نبود… سری تکان داد و بدون ادامه دادن جمله‌اش داخل شد و مجدد در را پشت سر قفل کرد. این بار به معنای واقعی پشت در خشک‌اش زد. لیالی عین نسیم آمده بود اما طوفان زد به تار و پودش… دخترک مظلوم و بی زبانی که سه ماه نخواسته بود محرم بودن‌اش را بپذیرد، در عرض چند ثانیه تیشه به ریشه‌اش زد. عقب عقب رفت اما نگاهش را از در بسته‌ی خانه‌ی لیالی برنداشت. حرف‌های لیالی جای آن که آرام‌اش کند مصمم‌ترش کرده بود! مصمم‌تر برای جنگیدن… برای تصاحب چیزی که از آن خودش بود! برای نگه داشتن‌اش… زیر لب با حرصی آشکار غرید: زنمى لیالی! همین کافیه تا برات بجنگم! سپس با قدم‌های محکمی طول حیاط را به مقصد خانه‌ی پدری‌اش پیمود و بی‌خبر دستگیره در را پایین کشید. حاج نعیم با خونسردی در راس خانه نشسته بود و مادرش نیز سمت راست هال درست در پشت سر او نماز می‌خواند. داخل شد و تقریبا فریاد زد:  تمومش نمی‌کنی نه؟ تا کجا قراره پیش بری حاجی؟ …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
لیالی زندگی‌اش را قربانی مصلحت بزرگان کرده بود و با پسر عمویش، یاسر، ازدواج کرد. وقتی خبر شهادت او در سوریه را شنید، باور کرد که فصل دیگری از زندگی‌اش برای همیشه بسته شد. پس از ۹ ماه، برای فراموشی غم گذشته، با ادریس، برادر شوهرش، پیمان جدیدی بست. در سکوت و غرور ادریس، نوایی از عشق پیدا کرد و دلش آرام‌آرام به او بست. اما ناگهان، زمین از زیر پایش خالی شد: یاسر زنده بود. او اسیر بود و اکنون بازمی‌گشت. این خبر یعنی تمام آن زندگی جدید، آن عشق تازه، در یک آن بی‌معنا شده بود. چون در چشم شرع، او هنوز همسر یاسر بود. او اکنون زن برادر شوهرش بود و این حقیقت، دنیایش را در هم می‌کوبید ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    لیالی
  • ژانر
    عاشقانه، هیجانی، بزرگسال
  • نویسنده
    هاله نژادصاحبی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1447
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 13 بازدید
  • 40,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.