رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان بن بست نائب pdf از پریا فروغی

دانلود رمان بن بست نائبpdf از پریا فروغی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی

خلاصه رمان بن بست نائب

همه چیز از «قرارهای یواشکی» بر روی پشت بام کاهگلی منزلشان در آن کوچه دنج بن‌بست شروع شد، با همان پسری که روزی به او «جوجه اردک زشت» می‌گفت و از او بیزار بود. این رمان سنتی، شما را به دنیایی می‌برد که دوست ندارید از آن خارج شوید؛ کتابی که به سادگی زمین گذاشته نمی‌شود …

قسمتی از رمان بن بست نائب

-میگم لیلی… تو اون روز خوردی به داداشم و لباسات پخش زمین شده؟  متعجب نگاهش کردم. -داداشت؟… نههه… یکی دیگه بود… داداشتو که می‌شناسم، اون نبود که… خندید: اتفاقا خودش بوده… انگار خیلیم از دستت کفری بود… می‌گفت بهش گفتم ببخشید گفته ببخشید که نشد حرف، خودت بودی دیگه مگه نه؟ دستمو روی دهنم گذاشتم: نهههه… ینی داداشت بود؟… بخدا من نفهمیدم… ینی روز اول که دیدمش ریش و سبیل داشت اما اینکه ریش نداشت… واااای یعنی… خودش بوده؟… چقدر بد شد… من اصن… دقت نکردم…واااای. و از خجالتم دستمو روی چشمام گذاشتم. -منم گفتم حتما تورو نشناخته وگرنه لیلی دختر مودب و خوشروییه، بعیده همچین حرفایی بتو بزنه… -خیلی خیلی معذرت می‌خوام… حتما بهش بگو… بارها سر اینکه به قیافه‌ی طرف درست و حسابی نگاه نمی‌کنم از اینجور مشکلات پیش اومده اما بازم تکرار می‌کنم‌… خواهش می‌کنم ازشون عذر خواهی کن… خیلی بد شد… اونموقع، نه که لباس

مشتری‌ها ریخت رو زمین، کفری شدم و چرت و پرت گفتم، واااای خیلی شرمنده شدم واقعا… خیلی… -ایرادی نداره… بهش میگم نشناختیش… -ممنون… -یه عمه دارم اونم اسمش لیلیه.‌. -جدی؟ فکر نمی‌کردم کسی هم اسم منم باشه، ننم میگه اسم لیلی را بابام برام انتخاب کرده… بقیه اسم‌ها با م شروع می‌شه اما من استثنا هستم. -واقعا… ولوم صداشو آورد پایین. -میگم لیلی، داداشت نامزدی نکرده؟ -نههه… میگه تا نتونم یه خونه واس خودم فراهم کنم ازدواج نمی‌کنم. -حق داره… بدون خونه، زندگی خیلی سخت می‌شه… -می‌تونی بلند حرف بزنی، داداشم که داخل اتاقش نیست، از اون یکی در، رفته بیرون… -عه… راس می‌گیا… حواسم به اون در نبود… صدای فرخنده آمد: گل… گل… بیایید اینجا… چاییت یخ کرد… بخور تا بریم. و صدای مادر: به این زودی کجا برید حاج خانوم؟ شما تازه اومدید. منو گل برگشتیم پیش اونا و گل چایش را خورد. فرخنده خانم گفت: نواب می‌گفت چند روز پیش سر پیچ شیطون بهت برخورده و وسایلت ریخته رو زمین… ای خدا…

یعنی این پسر مثل خاله زنک‌ها نشسته برای همه تعریف کرده… و لابد خودشم بی‌تقصیر جا زده… با شرمندگی گفتم: وای اره… الان گل تی تی گفتن… ببخشید که ایشونو نشناختم و یخورده عصبانی شدم… ازشون عذر خواهی کنید. فرخنده با خنده ادامه داد: منم همینو بهش گفتم، گفتم حتما تورو نشناخته وگرنه لیلی جان دختر با ادب و با شعوریه، محاله حرفای ناجور بزنه… ننه متحیر بمن و او نگریست. -لیلى حرف ناجور زده؟ چی گفته مثلا؟ -والله چی بگم… می‌گفت خودمو معرفی کردم و گفتم ببخشید که ندیدمتون، بهم گفته به جهنم، هرکی می‌خوای باش… -ها لیلی؟… تو همچین حرفی زدی؟  و چنان غضبناک مرا نگاه می‌کرد که انگار چه بلایی سر اون پسره‌ی بالغوز آوردم… -خب… میگم که… نشناختمشون… آخه قبلا ریش و سبیل داشتن، الان نداشتن، منم چون لباسای مردم ریخته بود تو جوب، عصبانی بودم… خیلی شرمنده هستم، ازشون عذرخواهی کنید… -آره… لیلی همچین اخلاقی نداره، بهش بگید نشناخته… -حق داره نشناسه، نواب وقتی اصلاح می‌کنه …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
همه چیز از «قرارهای یواشکی» بر روی پشت بام کاهگلی منزلشان در آن کوچه دنج بن‌بست شروع شد، با همان پسری که روزی به او «جوجه اردک زشت» می‌گفت و از او بیزار بود. این رمان سنتی، شما را به دنیایی می‌برد که دوست ندارید از آن خارج شوید؛ کتابی که به سادگی زمین گذاشته نمی‌شود ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بن بست نائب
  • ژانر
    عاشقانه، هیجانی
  • نویسنده
    پریا فروغی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1436
خرید کتاب
35,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 288 بازدید
  • 35,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.