رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
دانلود رمان آخرین بازی pdf از فائزه جمشیدی

 

دانلود رمان آخرین بازی pdf از فائزه جمشیدی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی

خلاصه رمان آخرین بازی

رها همیشه خودش بود و خودش. دختری با رگه‌های سرسختی که زندگی یادش داده بود نباید پشت کسی قایم بشه. اما وقتی پایش به یه اشتباه باز شد، زندگیش از ریشه تغییر کرد. تو خیابونای پر رمز و راز شب، وسط شلیک گلوله‌ها و نگاه‌های خنثی، خودش رو دید در میون یه بازی خطرناک. بازی‌ای که قوانین نداره. فقط بقا. حالا دو مرد غریبه کنارشن—یکی مرموز، یکی خونسرد. و هر دو تا حالا جونش رو نجات دادن. اما کدومشون قهرمان واقعیه؟ و کدومشون بازیگر نقاب‌دار این کابوس بی‌پایان؟

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان گناهکار

دانلود رمان بن بست

قسمتی از رمان

رها نفسش را حبس کرد. شانس برای زنده ماندن؟ یعنی وضعیت اینقدر جدی بود؟ اصلا چرا باید میخواستند او را به قتل برسانند! نگاهش را از خیابان گرفت و برای اولین بار به مردی که زندگیاش را زیر و رو کرده بود، فکر کرد. او که بود و برای چه در خانه اش پیدا شده بود! باد سرد به صورت رها میکوبید. موهایش زیر شالی که حالا دور گردنش افتاده بود، پریشان شده بود و چشمانش از شدت سرعت و باد میسوخت. اما چیزی که بیشتر از هر چیز دیگر او را به وحشت انداخته بود، ماشین سیاهی بود که درست پشت سرشان با سرعت در تعقیبشان بود و انگار قرار نبود بیخیالشان بشود. _اینها کی هستن؟! فریاد زد تا صدایش به گوش مرد برسد. مرد سرش را کمی کج کرد او هم بلند گفت: _کسایی که دلت نمیخواد هیچ وقت اسمی از تو، توی لیستشون باشه. رها به خاطر جدیتی که در حرف مردم بود.

دستانش را محکم تر دور کمر او حلقه کرد. خیابان های شلوغ مرکز شهر پر از ماشین هایی بود که مثل مانع بین آنها و تعقیب کنندگانشان قرار میگرفتند. راننده ی ماشین بدون هیچ تردیدی از میان ماشین ها رد میشد، بعضی ها را به زور کنار میزد، بوق ها و فریادها در فضا پیچیده بود، اما مرد هم بر موتور بدون لحظه ای اضطراب همچنان با مهارت، راه خود را پیدا میکرد. _تو… تو کی هستی؟! رها حس می کرد که دیگر نمیتواند این ترس و بلاتکلیفی را تحمل کند. این فکر که مرد کیست و برای چه به کمک او آمده است مثل موریانه مغزش را میخورد. _الآن وقت معرفی نیست. صدایش جدی تر از آن چیزی بود که رها جرات مخالفت با او را داشته باشد. _الآن فقط باید زنده بمونیم. مگر چه چیزی در آن کاغذ نوشته شده بود که آن ها حاظر بودند برایش آدم بکشند! داد زد: _مگه تو اون کاغذ چی نوشته بودن آخه!

جوابش اما رها را شوکه کرد: _اونا بخاطر این کاغذ دنبال تو نیستن، این یه تله بود تا تو با پای خودت پیششون بری! _ اخه یعنی چی. اونا چرا باید دنبال من باشن… من نمیفهمم! بعد باز هم تکرار کرد: _باید به پلیس خبر بدیم! اما این بار مرد از کوره در رفت و داد زد: _گفتم که گفتن به پلیس فایده ای نداره! تو حتی نمیفهمی توی چه جهنمی افتادی! رها نفسش را حبس کرد. دهانش بسته شد و بغض در گلویش بزرگ تر. در همین لحظه، ناگهان ماشین در کنارشان قرار گرفت و سعی کرد راهشان را سد کند. رها جیغ کوتاهی کشید و دستانش محکم تر به مرد چسبیدند. اما مرد بدون این که مانند رها بترسد با مهارت، فرمان موتور را چرخاند و از میان دو ماشین، با فاصله ای کم عبور کرد. صدای بوق هایی در فضا پیچید و ماشین مجبور شد دوباره عقب بماند. _داریم نزدیک میشیم.

مرد نفسنفس میزد، اما صدایش هنوز عاری از ترس بود. رها به اطراف نگاه کرد. آنها وارد یکی از مناطق قدیمیتر تهران شده بودند، خیابان ها باریک تر بود خانه ها بافت سنتی تری داشتند اه ر نتوانست نپرسد: _نزدیک به چی؟ مرد چیزی نگفت. فقط سرعتش را بیشتر کرد و چند چند خیابان جلوتر، ناگهان وارد یک کوچه ی باریک شد. کوچه به حدی باریک بود که ماشین به هیچ وجه از آن رد نمیشد و رها کمی آسوده خاطر شد. دیوارهای آجری و ساختمان های قدیمی اطرافشان را احاطه کرده بودند. مرد موتور را نگه داشت و با چابکی از موتور پایین پرید، دستانش را به دور کمر رها گرفت و او را روی زمین گذاشت و بعد با عجله به سمت یکی از درهای قدیمی چوبی کشید. _زودباش! رها بدون حرف دنبالش کشیده میشد. نفسش به شماره افتاده بود نمیدانست اینجا کجاست، اما تنها چیزی که اهمیت داشت.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب

رها همیشه خودش بود و خودش. دختری با رگه‌های سرسختی که زندگی یادش داده بود نباید پشت کسی قایم بشه. اما وقتی پایش به یه اشتباه باز شد، زندگیش از ریشه تغییر کرد. تو خیابونای پر رمز و راز شب، وسط شلیک گلوله‌ها و نگاه‌های خنثی، خودش رو دید در میون یه بازی خطرناک. بازی‌ای که قوانین نداره. فقط بقا. حالا دو مرد غریبه کنارشن—یکی مرموز، یکی خونسرد. و هر دو تا حالا جونش رو نجات دادن. اما کدومشون قهرمان واقعیه؟ و کدومشون بازیگر نقاب‌دار این کابوس بی‌پایان؟

مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    آخرین بازی
  • ژانر
    عاشقانه، مافیایی
  • نویسنده
    فائزه جمشیدی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    311
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 99 بازدید
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.