دانلود رمان قربانی عشق و نفرت pdf از بهار محمدی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
موضوع رمان : عاشقانه، انتقامی
آیلین در کودکی خانوادهاش را طی یک تصادف از دست داده و اکنون تحت حمایت خانواده خالهاش زندگی میکند. زندگی او با ورود اشخاص جدیدی دستخوش تغییرات بزرگی میشود و حقایق پنهانی را پس از سالها برملا میکند. در این مسیر، او با چالشهایی چون عشق، حسادت، نفرت و انتقام مواجه میشود و باید با واقعیتهای دردناکی روبرو شود که دیدگاهش نسبت به دنیا را کاملاً دگرگون میکند.
رمان پیشنهادی:
دانلود رمان خدای شیطنت از نیاز احمدی
دانلود رمان طغیان
قسمتی از رمان
دستشو از رو دهنم بر داشت و منو به سمت خودش برگردوند وا این که آرسامه ؟؟ خواستم دهان باز کنم تا چیزی بگم که مهر سکوت به لبام زد و محکم لبامو بوسید چشام اندازه نعلبکی شده بود حالا هرچی هی من هلش میدادم عقب مگه تکون میخورد ؟؟ بلاخره اقا دست کشید و تا خواستم یکی بکوبم تو صورتش دستمو گرفت و منو محکم کشید تو بغلش و دم گوشم گفت آرسام : آیلین هیچی نگو باشه ؟ میدونم اشتباه کردم ، زود قضاوت کردم ، هرچی لایق خودم بود بارت کردم ، بهت اجازه حرف زدن ندادم حتی از لجت با اون دختره آشغال نامزد کردم اما خودتو بذار جای من درست همون شبی که میخوای به عشقت اعتراف کنی یهو عشقت غیبش میزنه اونم با دوست صمیمیت دوروزم ازشون خبری نمیشه
و هرچی زنگ میزنی هیچکدوم جواب نمیدن خب تو جای من بودی چه برداشتی میکردی ؟ نمیخوام خودمو تبرعه کنم چون میدونم باید بهت اجازه حرف زدن میدادم اما باور کن اون لحظه دست خودم نبود داشتم آتیش میگرفتم آیلینم فقط خدا میدونه از وقتی حقیقتو فهمیدم چه حالیم تو هم که نمیذاشتی باهات حرف بزنم آره میدونم اشتباه کردم اما بخدا به اندازه کافی تنبیه شدم فقط یه فرصت دیگه بهم بده خواهش میکنم ، منو ببخش آیلین باور کن دیگه تحمل ندارم فقط یه فرصت باشه ؟؟؟ چند مین سکوت بینمون حکم فرما بود آرسام راس میگفت خب یه جورایی تقصیر منم بود تازه خودمم دیگه طاقت لجبازی نداشتم واسه همین دستای آویزون مونده امو بالا آوردم و دورش حلقه کردم اونم بیشتر منو به خودش فشار داد
و گفت آرسام : این یعنی بخشیدی ؟ من : فقط همین یه بارا؟ آرسام : قول میدم حالا آشتی ؟ من : آشتی آرسام : نفس منی تو حالا کی با خانواده خدمت برسیم ؟ من : تو بیا بریم تا ابرومون نرفته کسی بیاد ، حالا در مورد اون حرف میزنیم. آرسام هم لبخندی زد و از بغلش بیرون اومدم و با فاصله از هم پیش مهمونا برگشتیم. آخر مراسم بود عروس میخواست دست گلو پرت کنه ای باباااا اخه این مسخره بازیا چیه ؟ از صدای جیغ دخترا فهمیدم که دست گلو پرت کرده و یهو یه چیز افتاد تو بغلم هیییی خاک به گورم افتاد تو دست من حالا یکی مسخره بازیای اینا و چشمکای آرسامو جمعش کنههههه. خلاصه بعد از کلی حرص خوردن من نوبت قسمت مورد علاقم هم رسید. عروس برووووون. بعد از کلی بوق بوق و جیغ و داد
و ایجاد آلودگی صوتی آیدین و آرام رو راهی خونه جدیدشون کردیم و بعد از کلی سفارش که مامان بهشون کرد بلاخره با چشمای اشکی من و مامان راهی خونه شدیم و قرار شد فردا واسشون صبحونه ببریم. دوشیزه محترمه مکرمه سرکار خانم آیلین رادمهر فرزند آریا برای بار آخر عرض میکنم آیا بنده وکیلم شمارا به مهریه معلوم یک جفت آینه و شمعدان یک جلد کلام الله مجید ۵4سکه تمام بهار آزادی به نیت ۵4معصوم و یک شاخه نبات به عقد داعمی و همیشگی اقای آرسام رستگار فرزند حمید در آوردم آیا بنده وکیلم ؟ آرسام فشار خفیفی به دستم وارد کرد نفس عمیقی کشیدم و گفتم. من : با اجازه پدر و مادرم و همه بزرگترا بله. صدای دست و جیغ و کل همزمان باهم پیچید.