دسترسی به رمان هیپنوتیزم اثر میترا دروگر دانلود فایل PDF (با لینک مستقیم) – ویرایش جدید و بهبود یافته + مخصوص موبایل)
ارغوان دختر گلفروشی که با عمهاش زندگی میکند و روزگار آرامی دارد، یک روز در راه رفتن به گلفروشی ناپدید میشود و با ورود ناجیاش پرده از اسراری برداشته میشود که …
نمونه ای از نثر رمان هیپنوتیزم
پروین تمام مدت به حرف های نگار و ارغوان گوش میداد. برای برادرزادهاش استرس داشت، همانگونه که تمام این بیسته و اندی سال استرس داشته و بس، برای برادرزادهاش، برای دخترکش نگران بود و میترسید. تا روزی که او را در لباس عروس نبیند با همین استرس و دلشوره زندگی خواهد کرد تازه آن هم اگر داماد خوبی نصیبش شود که بتواند دردانهاش را بدست او بسپارد و با خیال راحت خوشبختیش را نظاره گر باشد. اما این افکار بنظرش دور و بعید بود… روزی را به خاطر آورد که ارغوان ترسیده یک ماهه را در آغوش گرفت. گریه میکرد… او به نسرین قول داده بود تا از تک دخترش محافظت کند تا دخترکش را بزرگ کند و نگذارد
دست کسی به او برسد. محکم بغلش کرده بود و او را به خود فشرده بود تا مرگ مادرش را نبیند. او را تمام این سالها به دندان گرفته بود و نگذاشته بود دست کسی به ارغوان برسد. حالا باید چه میکرد؟! روزی را بخاطر آورد که ارغوانش پایش را در یک کفش کرده بود که میخواهد به دانشگاه برود. ارغوان از همان بچگی عاشق گلها بود. درست مثل نسرین… دیگر نتوانست مانع علاقه ارغوان شود. هر چقدر هم که استرس و دلهره داشت ولی دوست داشت برادرزادهاش را با سواد و تحصیل کرده بار بیاورد، ولی هیچ فکرش را نمیکرد که ارغوان روزی بخواهد سرکار برود… ارغوان و نگار هرچند ثانیه یکبار بهم لبخند میزدند و کفر پروین
را در آورده بودند. -انقدر لبخند نزنید تو خیابون الآن مردم میگن اینا خولن. نگار که انگار در خلسهای شیرین فرورفته بود و در رویاهایش غرق بود اصلا صدای پروین را نشنید ولی ارغوان لبخند دیگری زد و رو به عمهاش گفت: عمه خیلی ذوق دارم. پروین اینبار با لبخندی مادرانه با آنکه برای ارغوانش دلهره و استرس داشت دستی به سر برادرزادهاش کشید. همانطور که تمام این سالها ترسش را در سینهاش مخفی کرده بود و از گذشته چیزی به ارغوان نگفته بود با مهربانی به برادر زادهاش نگاه کرد. ارغوان خوشحال بود و او از خوشحالی ارغوان خوشحال میشد. ولی این خوشحالی باعث نمیشد که دلهره نداشته باشد. -الهی عمه دورت بگرده …
با رمان بوک همراه باشید و این رمان را بخوانید: رمان هیپنوتیزم
اشتراک گذاری
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید