رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
رمان گلاویز pdf از صدف_ز

 

دانلود رمان گلاویز pdf از صدف_ز

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه، ازدواج اجباری، غمگین

 

خلاصه رمان گلاویز

گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی … دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد … اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما … باز هم ازدواج اجباری داریم … اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی…

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان دچار

دانلود رمان عشقی که تبخیر شد

قسمتی از رمان

پرید وسط حرفش : – خب ، ببین … اینا همش قصه ی حسین کرد شبستریه ! قبول داری که فقط تو و اون روی پشت بوم بودین ؟ آهسته زمزمه کرد : – آره !

– نشنیدم ! – بله ! – پس تو انداختیش ! چیزی نگفت ، قبول داشت . مرد سرش را تکان داد : – خب … ادامه بده ! از اون روز بگو ! – من رفتم پشت بوم تا بهش شربت بدم … مادربزرگم گفت ! میخواست آشتی کنیم ،

ولی باز حرفمون شد . دعوامون بالا گرفت . – روت دست بلند کرد ؟ – بله ! – برای همین تصمیم گرفتی هلش بدی ؟ – نه ! نفس عمیقی کشید و تکیه زد به پشتی صندلی اش . – به نظر من که حقش بود بمیره !

گل آویز سرش را بلند کرد و نگاه ملتمسش را به او دوخت . انتظار تبرئه شدن نداشت ، اما کمی … فقط کمی همدردی میخواست . مرد باز گفت :

– ببین دختر جون … این اتفاقیه که افتاده ، نمیتونی برگردی عقب و چیزی رو درست کنی ! تو حالا درست وسط دردسری ! پس پای کاری که کردی وایستا ! اگه حقش بود که

بمیره ، پس قوی باش و راستشو بگو ! اشک باز توی چشم های دختر موج زد . – به خدا یادم نمیاد ! – گریه نکن ! – ولی وقتی شما میگید من هلش دادم … یعنی هلش دادم دیگه !

– من چیزی نمیگم … تو باید بگی ! – اصلا چه انتظاری از من داشتید ؟ دلتون میخواست تا کی ادامه بدم ؟ – تو کشتیش ؟! – شما تا حالا از کسی به حد مرگ متنفر بودید ؟ شده مجبور باشید باهاش زیر یک سقف زندگی کنید ؟

باهاش هر روز چشم توی چشم بشید ؟ توی هوایی که اون نفس میکشه شمام نفس بکشید ؟ صدا توی گلویش شکست . – شده مجبور بشید باهاش توی یک رختخواب بخوابید ؟

صورتش را با دستانش پوشاند … صدای هق هق بی امانش توی تمام اتاق پر کشید . او را کشته بود … شوهرش را ، جاوید را کشته بود !

زری خوشگله نشسته بود گوشه ی دیوار و گریه میکرد . صدای فین فینش یک لحظه هم بند نمی آمد . از عصری که فهمیده بود حکم گلی را بریده اند ، گریه میکرد .

مدام میگفت : – تو حیفی ! معصومی ، بی گناهی ! آتیش به قبر اون شوهر بی پدرت بباره که تو رو به اینجا رسوند !

  • اشتراک گذاری
خرید کتاب
40,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 483 بازدید
  • 40,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.