دانلود رمان باران بهاری pdf از بهار
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
دختریست تنها، بزرگشده در دلِ سختیها… کسی که با وجود زخمهایی که زندگی بر جان و دلش گذاشته، سعی میکند تکیهگاهی باشد برای تنها کسانی که هنوز در کنارش ماندهاند. او محکم است، با ارادهای شکستناپذیر، اما در عمق وجودش، شکننده و آسیبپذیر. همیشه میکوشد که هیچکس آن ضعفها را نبیند، که تصویر قویاش ترک برندارد. با گامهایی استوار، برای ساختن زندگی بهتر برای عزیزانش قدم برمیدارد. اما با تمام قدرت و استواری، او هنوز یک دختر است… دختری که دلش تکیهگاه میخواهد، آغوشی امن، شانهای که به آن پناه ببرد. دختری که فکر میکرد دیگر حسی برای کسی نمانده، اما شاید… هنوز چیزی در دلش روشن مانده باشد.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان حاتم
دانلود رمان سایه گناه
قسمتی از رمان
مثل همیشه با غرور سرمو گرفتم بالا و با اخما درهم راه افتادم. تو راه چند نفر از کارمندامو دیدم که سلام کردن فقط سرمو براشون تکون دادم و رد شدم رفتم از کارخونه بیرون.. سوار پورشه قرمزم شدم و تمام حرصمو سر گاز خالی کردم با اخرین سرعت روندم سمت خونه.. وقتی رسیدم درو با ریموت باز کردم رفتم داخل لکسور سفید بهار هم پارک بود. پس از دانشگاه اومده کیفمو از رو صندلی کنارم برداشتم پیاده شدم در خونه رو که باز کردم موجی از گرما خورد تو صورتم. با لذت چشمامو بستم..چقدر بیرون سرد بود. اما اینقدر عصبانی بودم که سرمارو هم حس نکردم در خونه رو بستم. خونه که نمیشد اسمشو گذاشت قصری بود واسه خودش.. مامانم جلوم ظاهر سلام دخترکم خسته نباشی… هیچ موقع نمیتونستم
در برابره مامانم مقاومت کنم..همیشه این من بودم که باید کوتاه میومدم. الانم نتونستم از دستش عصبانی باشم.. لبخند جابه اخمامو گرفت و گفتم: سلام مامان گلم خوبی؟ ممنون عزیز دل مامان بدو برو دوش بگیر آماده شو… با یاد آوردی خاستگاری باز دلم پر از غصه شد.. اگه من نخوام ازدواج کنم کیو باید ببینم.. مامانم از صورتم فهمید ناراحت شدم اومد کنارم گرفتم تو بغلش و گفتم: دختر عزیزم من صلاحتو میخوام… تا کی میخواهی خودتو تو کار عرف کنی و به خودت فکر نکنی؟ من برا تو ارزوها دارم برا دختره ارشدم هزار تا فکر دارم…نمیتونم ببینم بخاطره منو خواهرت فید زندگی خودتو بزنی. دستامو دورش حلقه کردم و گفتم: مامان کی گفته من بخاطره شما و بهار قید زندگیمو زدم؟.. بزرگترین هدف من خوشبختی و رضایت شما بوده
و هست این درست..اما من بخاطره دل خودم نمیتونم ازدواج کنم. مامانی من هیچ احساسی ندارم که به کسی بدمش. دستشو کشید رو شالم و گفت دختر من محکم بوده و میمونه..دختر من تو بدترین شرایط خودشو کشید بالا و شد پشتوانه مامان و خواهرش تو باید از تجربه تلخی که داشتی درس بگیری نه اینکه بخاطرش قید زندگیتو بزنی..اون نامرد لیاقت تو و عشقتو نداشت. نمیخوام هیچوقت به اون فکر کنی… من هرچقدر هم که محکم باشم بازم به دخترم بازم ظریف و شکننده ام.. این محکم بودن هیچ چی از دختر بودنم کم نمیکنه. چونم شروع کرد به لرزیدن اما سعی کردم جلو اشکایه احتمالی رو بگیرم.. من الان 4 ساله به قطره اشکم نریختم پس دیگه هم نمیریزم با صدایی که بی نهایت میلرزید و از این لرزش متنفر بودم
گفتم مامان من هیچوقت عاشق اون نبودم فقط به دلبستگی ساده بود. اون منو عادت داده بود به محبتهاش به کاراش.. اسم اون احساس حماقت بود به عشق خوب دخترم خودت که میگی حماقت بود پس چرا بخاطرش داری ایند تو تباه میکنی؟ بزار امشب خانواده سالاری بیان من مطمئنم از پسرش خوشت میاد پوزخنده تلخی نشست رو لبام. من دیگه در قلبمو به روی جنس مخالف بسته بودم اما مامان نمیخواست اینو باور کنه.. من الان اگه سریا هستم فقط بخاطره مامان و بهار. من ازدواج کنم یکی دیگه هم به پایه من میسوزه. اونم مادره میخواد خوشبختی منو ببینه. پس منم دلشو نمیشکنم تو مراسم حاضر میشم بعد رو پسره به عیب میزارم ردش میکنم خودمو از بغل مامان کشیدم بیرون.. سعی کردم لبخند بزنم.