پست های ویژه
دانلود رمان مردی با نقاب آهنین pdf از آلکساندر دوما برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
در طول سلطنت لویی چهاردهم، یک مرد مرموز و در سایه سال های زیادی را در زندان باستیل و سایر زندان های فرانسه گذراند. او همواره یک نقاب به چهره داشت و هیچ کس از هویت واقعیش خبر نداشت و نمی دانست که چرا این همه سال در زندان است.
تنها مشکل قصر آقای فوکه در وو، شکوه بیش از اندازه اش بود. چنان شکوهی که حتی حسادت شاه را نیز بر می انگیخت. فوکه در حالی که از تدارک مهمانی خسته شده بود از پله ها پایین آمد و پیش آرامیس رفت. آن دو دوست قدم زنان به طرف نقاشی بزرگی رفتند که در حال تکمیل بود. هنرمند نقاش غرق در عرق و رنگ پریده از کار پیوسته و توان فرسا، به سرعت مشغول کشیدن آخرین قلم ها بود.
نقاشی شاه را در لباس جدیدش نشان می‌داد. فوکه وآرامیس سرگرم تحسین اثر هنرمندانه ی نقاش بودند که صدای دیده بان را شنیدند؛ اعلام ورود شاه به شهری در چند فرسنگی اطراف. آرامیس گفت: «تصورش را بکنید، خیلی از مردم در تعجب اند که چرا ما این مهمانی های اشرافی باشکوه را برگزار می کنیم.» فوکه گفت: «من مثل بیشتر مردم نیستم اما علت این مهمانی ها را هم نمی دانم.» آرامیس گفت: «باید
شاد باشید و لبخند بزنید. امروز، روز شادی است. مردم در چنین مهمانی هایی شاه را شاد می کنند و نشان می دهند که چقدر به او احترام می گذارند مهمانی های شما دست همه ی چنین مهمانی هایی را از پشت می بندد.» فوکه پاسخ داد: «باور کنید یا نه، شاه اصلا از من خوشش نمی آید و من هم چندان اهمیتی به او نمی دهم ولی شما می دانید که هر چه او به قصر من نزدیکتر می شود احساس خاص تری پیدا میکنم…
