دانلود رمان آدم ها و آدمک ها pdf از زهرا رئیسی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آدم ها و آدمک ها قصه ی مرگ آدم ها نیست، نتیجه فکر کردن به قصه مرگ اوناست. فقط کافیه چند ساعتی ذهنمونو از هر چیزی خالی کنیم اون وقت با آدما به دنیای جدیدشون سفر کنیم. درسته ما رو تا یه جاهایی بیشتر راه نمیدن ولی تا همون جای خاص هم سفر آموزنده ایه. سقراط حکیم درباره مرگ میگه: هیچ کس نمی داند مرگ چیست و از این رو نمی تواند ادعا کند که مرگ امری سهمگین است. شاید مرگ برای انسان نعمت بزرگی باشد و ما از آن بی خبر باشیم…
نوزاد تازه از خواب بیدار شده. منتظر مادرش است. صدای پدر و مادرش را به همراه چند نفر دیگر می شنود. مادرش گریه می کند. نوزاد نیز گریه می کند. اما این بار کسی به سراغش نمی آید. مادرش او را صدا میزند. دیگران او را دلداری می دهند و بعضی ها هم آرام گریه می کنند. نوزاد به شدت گریه می کند اما کسی به سراغش نمی آید. تپش قلبش را به شدت احساس میکند. تحمل گریه های مادرش را ندارد.
در همین موقع چهره ی پدرش را بالای سرش می بیند. پدرش گریسته و حال آشفته ای دارد. نوزاد آرام میگیرد. پدر ملافه ای را روی نوزاد می کشد نوزاد سعی میکند با دستانش ملافه را کنار بزند اما نمی تواند نوزاد صدای ناله های مادرش را می شنود. دیگر توان گریه کردن ندارد. اما بغض گلویش را گرفته صدای موسیقی نرمی را می شنود. سکوت می کند، دستانش را مشت کرده. چشمانش را گرد کرده و می خواهد بداند که
چه خبر است. نور شدیدی از آن طرف ملافه قابل دیدن است بوی گل های وحشی می آید، در حالی که در این سرزمین گلی نروییده. نور هر لحظه زیاد تر می شود. ملحفه کنار زده می شود. نوزاد چشمانش بر اثر شدت نور تنگ شده. کم کم نور و موسیقی آرام می گیرد و از میان آن چهره ی زنی زیبا نمایان می شود. این زن شباهتی به مادرش ندارد اما بسیار مهربان است زن دستانش را به طرف نوزاد دراز می کند و او را در آغوش میگیرد…