دانلود رمان نامه ای به یک مرده pdf از مریم میرمظفری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
بارها و بارها خوانده ایم که زندگی انسانها و جانوران، مثل یک زنجیر، بهم وصل است! زندگی جانوران به واسطهی شکار و خوراک و مِثلزایی؛ و انسانها به واسطهی عشق و عقل و همهی نَدیدنی ها… هیچکس نمیتواند بداند صبح که پای پیاده از خانه خارج میشود، تا شب که به خانه بازمیگردد، از کنار چندنفر گذشته؟ چند لبخند دیده؟ چندبار اخم کرده؟ و همهی اینها، همهی زندگیها، بهم مربوطند… حتی به واسطهی یک لبخند!
آخی که بخاطر شکستن ناخنم گفتم، توجهش رو جلب کرد: چی شد؟ گوشی رو گذاشتم روی شونه ام و درحال رفتن به طرف سطل زباله، گفتم: هیچی ، ناخنم شکست! تو بگو. نفسش رو با صدا بیرون داد وگفت: همین دیگه… گیر این چیزاییم فعلا؛ تا روز دادگاه! کنار سطل، به دیوار تکیه دادم: خیلی سختته، نه؟ صداش با چندثانیه تاخیر اومد: نمیدونم!… ولی… نه، نه سخت نیست… خیلی سال بود که محبت و حضورش دریغ شده بود از ما…
حالا دیگه کار یکسره شد. از صدای محکم کوبیده شدن در به چارچوب، لرزیدم… صدای در ورودی بود! دلم شور افتاد. گوشی رو محکم گرفتم وگفتم: من بهت زنگ میزنم بعداً، ببخشید، خداحافظ. و بدو از اتاق رفتم بیرون. رضا با عصبانیت و بعد از تق کوتاهی، در اتاق بابا رو باز کرد: بابا میشه توضیح بدید این کارتون یعنی چی؟چند قدم دورتر از در اتاق بابا ایستادم و صداش اومد: چه کاری دقیقاً؟ رضا دسته ی در رو فشار داد: شما تو روز
چند تا کار عجیب می کنید مگه؟ بابا همچنان خونسرد بود: متوجه نمیشم! رضا حرصی گفت: واسه چی اونهمه پول به حساب من ریختید؟ من داشتم سکته می کردم! آروم خندید: پول دوست نداری؟ رضا با لحن شوکه ای گفت: بابا؟ الآن بحث ما پوله؟ چند قدم جلوتر رفتم که بابا گفت: بیاید تو ! جرات پیدا کردم و پشت سر رضا رفتم داخل؛ نشستیم روی کاناپه ای که بابا برای استراحت توی اتاق کارش گذاشته بود. عینکش رو در آورد و گفت…