دانلود رمان معلق pdf از عطیه خلیلی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
رها، که تک فرزند یک خانواده محسوب میشود، برای استقلال مالی نزد پسر عمویش (نیما) کار میکند، اما نیما او را درگیر بازی خطرناکی میکند، رها که گرفتار پلیس شده، با کمک پدرش آزاد میشود، اما پدرش از او میخواهد که با اولین خواستگار ازدواج کند و از منزل او برود و…
بابا- امیرجان کارا چه طور پیش میره؟ امیر: والا کار و کاسبی که خبری نیس، ولی خب… بابا و امیر مشغول حرف زدن بودن که مامان زد رو پای من و گفت؛ مامان: بگو ببینم زندگی چطور میگذره؟ من- مثل همیشه که نیست به تفاوتی داره، اونم اینکه بدون هیچ لذتی از زندگی فقط داره زمان میگذره. مامان: دیگه هیشگی مثل سابق نیست رها اینو تا الان باید متوجه اش میشدی! -میدونم مامان ولی فقط دونستن کافی نیست، همه ی این حرفای
به ظاهر تلخو من دارم حس میکنم این سخترین بخششه… مامان دستامو گرفت با یه لبخند ملیحی گفت: دخترم زندگی هر چقدرم که سخت باشه، هر قدرم که باهات بد باشه اینو بدون که همیشه پدر و مادرت کنارت هستن اینو هیچ وقت فراموش نکن رها. با حرفای مامان لبخند عمیقی تو صورتم جای گرفت می تونم بگم بعد این همه دلخوریا، بهترین حرف امشبو از مامان شنیدم؛ آدم وقتی حس کنه پشتش خالی شده زمین میخوره، طوری که
ایستادن براش سختر از هر نفسی که میکشه… با صدای بابا برگشتم سمتش و گفتم: رها: بله. بابا -الان داشتم به آقا امیر می گفتم نیما داره زن میگیره !؟ با اسم نیما پشتم لرزید، هول شدم عرق سردی به تنم نشست ولی با این حال باید خودمو جمع می کردم تا امیرمتوجه حالاتم نشه. گفتم: من: کی اصلا چرا اینقدر یهویی؟ مامان: زن عموت پریروزی زنگ زد گفت مشتولوق بده گفتم خیره گفت آره نیمام داره زن میگیره؛ موندم اصلا منم حرف تورو زدم…