دانلود رمان آدمکش pdf از هاله بخت یار برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
ساینا فتاح، بعد از مرگ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانهی خارج درس خوندن از خونه بیرون میزنه و تبدیل میشه به یکی از مواد فروشهای لات تهران! دختری که شبهاش رو تو خونه تیمی صبح میکنه تا بالاخره رد قاتل رو میزنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد داره عاشقش کنه و بعد… بکشدش.
اشک چشمش خشک شده بود پس که خیره مانده بود به ساعت! غذاهای یخ کرده ی روبرویش، خار می شد در چشمی که تمام روز بخاطر بچه ها وادارشان کرده بود به اشک نریختن! دانشگاه نرفته بود. دوقلوها هم مهد نرفته بودند… تمام روز تا لحظه ی خوابیدن از کنارش جم نخورده بودند و آیرین مجبور بود بخاطر آن ها هم که شده ظاهرش را حفظ کند. عقربه های ساعت که به یازده شب نزدیک شد، بغض بیشتر در گلویش ریشه دواند و بی طاقت دست سمت موبایلش برد.
اولین شبی نبود که آریو تا دیر وقت در سازمان می ماند ولی حداقل خبر می داد… تماس می گرفت و تاکید می کرد که ” تو شامت رو بخور…” نه اینکه رد تماس کند و آیرین را تمام روز از خودش بی خبر بگذارد. دست لرزانش آیکن برقراری تماس را لمس کرد و درست همان لحظه بود که صدای چرخش کلید را شنید. دلتنگ تر از همیشه بلند شد و با دیدن قامت بلند آریو، حداقل قلبش کمی آرام گرفت. از آشپزخانه بیرون رفت و صدایش لرزید:
– کجا بودی ؟ آریو کفش هایش را جلوی در درآورد و بی اینکه نگاهش کند، گرفته تر از همیشه لب زد: -سازمان … جواب کوتاه و خشکش، بیشتر قلب آیرین را در هم شکست. از همان فاصله هم می توانست رگه های سرخ چشمان مردش را ببیند. آب دهانش را به جان کندنی فرو برد و همین که آریو خواست از کنارش بگذرد، با بغض پرسید: -شام خوردی؟ – خوردم! آیرین به وضوح صدای شکستن قلبش را شنید. آریو هم… شام نخورده بود…