دانلود رمان هم آغوش باد pdf از کلثوم حسینی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
در مورد پرستاری به اسم نازگله که بخاطر بی پولی پرستار یک پسر مریض میشه اما اون پسر تعادل روانی نداره و زندگی نازگل رو جهنم می کنه تا اینکه نازگل از سپنتا کمک می گیره ولی سپنتا توی تصادف میمیره و اتفاق های بد و ناگواری واسه یک زن تنها توی اجتماع به جود میاد…
سه ماهی از آن اتفاق گذشته بود و من الآن داخل بیمارستانی مشغول هستم و به لطف سپنتا که دکتر بیمارستان و پارتی من شده بود تونستم خرج دانشگاهم و خرج خودم و در بیارم. با سپنتا قول و قرار گذاشتیم که همدیگر رو درست بشناسیم و بعد تصمیم بگیریم و زود وارد زندگی مستقل نشیم. روزهای تعطیل با سپنتا گردش و تفریح می رفتیم ، مثلا سینما ، پارک ، رستوران… خیلی بهش وابسته شده بودم ولی نمی دونم چرا حسم بهش فقط
یک دوسته نه یک عشق! وقتی دستم و میگیره حسی ندارم و برام اهمیت نداره. شب که از بیمارستان با سپنتا برمی گشتم، طبق همیشه باهم دست دادیم، بوقی زد و از دیدم دور شد. منم کیفم روی شانه ایم گذاشتم و از حیاط گذاشتم و به آپارتمان کوچکم نگاه می کردم. جز من کسی نبود. چون خیلی کوچک بود! داشتم کلید رو داخل مغزی می چرخوندم و داخل شدم ولی یک نفر از پشت هلم داد که سکندری خوردم و روی فرش افتادم و آخی گفتم.
با ترس به سایه نگاه کردم، چون تاریک بود بیشتر ترسیده بودم و ناخواسته چیغ های بلندی می کشیدم که دستی محکم دهنم و بسته کرد. تقلا می کردم که دستش و برداره و برای نفس کشیدن به شدت به هوا نیاز داشتم صداهای نامفهومی از خودم درمی آوردم که با صدای بم و خشداری دم گوشم زمزمه کرد: بهرادم! ناخدآگاه دست و پا زدنم و قطع شد و سست روی زمین افتادم که بلند شد و چراغ حال رو روشن کرد. نور که بچشمم خورد…