پست های ویژه
دانلود رمان آفتاب پرست pdf از غزل پورنسائی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
مهدیه در خانواده ای سنتی و تحت نظارت پدری بسیار مستبد و سختگیر زندگی می کند و عشق پنهانی بین او و پسرعمویش وهاب در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. عشقی که آبروی دخترک حاجی زاده معروف بازاری را دستخوش محافل خاله خان باجیای های اطراف می کنید. اما در این میان هیچ کس غیرت بی حد و حصر وهاب را درنظر نگرفته است که برای اینکه خش به تن عروسکش نیوفتد زبان همه را کوتاه و همانند شیری از قلمرو اش دفاع می کند…
ملی قابله در خانه را گشود و با دیدن قیافه زار و نذارم با کف دست کوبید به صورتش و گفت: -خدا مرگم بده… این دفه چی شده که تو رو فرستادن؟ آب دهانم را قورت دادم و بدون اینکه چیزی بگویم، خیره شدم به صورتش و موهای نیمه بافته ام را از روی شانه پس زدم. زانوهایم را به هم فشردم، خیسی ران و ساق هایم باعث شده بود سردم شود. ملی قابله چادرش را روی سر جا به جا کرد و پرید داخل کوچه: -بریم… از دست این شوکت خان…
آخه مرد… هفت ساله زن داری… آتیشت خاموش نشد؟… سری به نشانه ی تاسف تکان داد و از کنارم گذشت و جلوتر از من به راه افتاد: -مگه بچه ی خودت تو شکم این زن بدبخت نیس که اینقدر چپو راستش می کنی… با دست نحیفم چسبیدم به دامنم. حرف های ملی قابله را در ذهنم بالا و پایین می کردم. تنها چیزی که فهمیده بودم این بود که کسی که هفت سال از زن گرفتنش گذشته باشد، آتشی که در دلش است باید خاموش شود. پس به غیر از آب،
چیزهای دیگری هم بود که آتش را خاموش می کرد. ملی قابله همچنان غر می زد: -همیشه خون ریزی داره… اون بچه چجوری دووم آورده خدا عالمه… بسشه دیگه… پنج ماه نمی تونی صبر کنی؟… لعنت به دل سیاه شیطون. مقابل در خانه مان رسید و در چفت شده را هل داد و وارد حیاط شد. من هم به دنبالش دویدم. به سرعت از حیاط گذشت و رفت سمت پله ها. یکباره عمه سلطنت روی ایوان ظاهر شد. صورت زیباش از شدت گریه سرخ بود و …
