پست های ویژه
دانلود رمان اجبار شیرین pdf از Noushiiin برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
یه دختر و پسری که فامیل هستن و به اجبار ازدواج میکنن، داستان راجب این دو تاست! اون دو نفر هر کدوم معشوقه های خودشون رو دارن که ای باعث میشه اصلا به هم فکر نکنن و توجهی به هم نداشته باشن و اصلا همو دوست نداشته باشن و… که این دلیل ایجاد دعوا هایی بین اون ها میشه…(هان بگم که قبلا همو دوست داشتن اما با باز شدن پای دو تا نخاله فقط به اون ها فکر میکنن)….
-آره ازت متنفرم مشکلی داری با این قضیه؟
پارسا خندید و تو گوش سها گفت: نه خانوم اصلا مشکلی ندارم! اتفاقا این احساسو متقابلا نسبت بهت دارم فقط یه مشکلی هست اونم مادر پدرامون…!
سها دستی برای مهمونایی که تازه اومده بودن تکون داد و در جواب پارسا گفت: خب، اگه من اونو درست کنم چی….؟؟
-به بی بی فکر کردی که همچن حرفی از دهنت دراومد؟؟؟
پارسا راست میگفت خدا رو راضی میکردی بی بی توش حرف می آورد. سها با این که نمیخواست جلوی پارسا اعتراف به اشتباهش کنه، آروم پوفی کرد و گفت: آره خب راست میگی….!!
-همیشه راست میگم!
-همیشه هم به خودت مطمئنی آقای خود شیفته.
– جدی؟؟ تا حالا بهش فکر نکرده بودم ممنون که گفتی!
سها با خودش فکر کرد(خدایا این بشر چقدر پرروئه)
یکدفعه خاله تهمینه اومد و رو به پسر و عروسش گفت: آخه کدوم عروس دومادی اینقدر توی مجلس عروسیشون نشستن و باهم دیگه حرف زدن که شما اینکارو می کنید؟ بسه دیگه حالا شب وقت این قربون صدقه رفتن هارو دارید! خندید و ادامه داد: بلند شید برقصید دیگه یاالله…
پارسا بعد از شنیدن حرف مادرش با پوزخند به سها گفت: بلند شو عشق من.
سها هم با همون لحن گفت: باشه عزیزم…
چقدر جالب بود که همه باید فکر میکردن که اون دو تا از هم خوششون میاد…
مجلس عروسی تا 2صبح ادامه داشت و وقتی تموم ش.د پارسا سها رو که توی خواب داشت هفتمین پادشاه رو میدید رو با همون لباس عروسی گذاشت روی تخت و خودشم با همون لباس کنار سها خوابید…
