دانلود رمان اوینا بزرگ اما کوچک pdf از آمنه احمدی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
دختری ۱۲ ساله که در رالی مشکوک خیابانی به ۱۱ سال کما میرود، وقتی به هوش میآید، دنیای اطرافش دچار تحول شده است، چه اتفاقی قراره برای این دختر که تنها رها شده میافتد رو خودتون بخونید…
توی این سه روز هر چی بیمارستان بود زیر پا گذاشته بودم جایی نبود که نگشته باشم. کاش آدرسی ازش داشتم. چقدر احمق بودم، چرا ازش آدرسی، شماره تماسی، نگرفته بودم؟ از خنگی خودم دوتا دستم رو کوبیدم توی سرم. با اومدن مجید حالم بدتر شد. -سر و وضعت خیلی به هم ریخته ست این همه بیقراری بسه شایان، خودت رو کشتی. دستی به موهای پریشونم کشیدم، عصبی غریدم: حتما اتفاقی براش افتاده
مجید نکنه گیر گروه قاچاقچیان انسان افتاده باشه؟ مجید در حالی که روی صندلی می نشست گفت: بسه شایان این چند روز خون به دل خودتو ما کردی. اصلا به خودت نگاه کردی؟ ببینی چه اوضاعی برای خودت درست کردی. نرفتی خونه مادرت نگرانه، برو یک سر به خونه بزن یه صفایی به خودت بده آدم ازت میترسه. سرم رو پایین انداختم: اگه مادرم این طوری ببینه من رو نگران میشه، زندگی لعنتی من رو انگار محکوم کرده، مجید تنهام بذار لطفا. مجید پوف کلافه ای کشید:
آخه چی بهت بگم رفیق که هیچیت به آدم نیست، آخه این چه عشقیه؟ عصبی چشم غرهای بهش رفتم. -تنهام بذار مجید که بد باختم، این قلب پاره پاره تحمل این یکی رو ندارم. دارم خفه میشم تنها دلیل بودنم دیگه نیست. مجید کنارم، کف پارکت ها، نشست. -یعنی خاک بر سر من که تنها رفیقم توی آتیش دست و پا میزنه و کاری از من ساخته نیست. -این درد کی تمام میشه؟ خدا خودت شاهدی جز رضای تو کاری نکردم اما این درد برام سنگینه قلبم تحمل این یکی رو نداره …