دانلود رمان آکچین pdf از عاطفه.م برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آلیا، دختری از دنیای سیاه و چرکین طلاق، میون دردسرهایی که مادرش براش درست میکنه دست و پا میزنه. مادری که پیامد کارهاش گردن آلیا رو میگیره… و در این بین مردی وارد زندگیش میشه که داغ سنگینی توی دلش حکمرانی میکنه… مردی منزوی و عصبی که…
کوچهمان مثل همیشه شلوغ و پرسروصداست، سر بلند میکنم تا نگاه کنم، گاهی دلم برای همین دیدن سادهٔ آدمها تنگ میشود. لباسهای رنگارنگ، صورتهای ناآشنا، قیافههای خوشحال و غمگین، صدای گریه و خنده. نگاهم تا آخر کوچهمان میرود جایی که ماشین سیاهرنگی نزدیک درمان پارک شده. چشم برمیدارم، نزدیکتر که میرسم به دنبال کلید دست درون کیفم میکنم.
صدای باز شدن در ماشین را میشنوم، اما توجه نمیکنم همانطور رو به در میمانم. ولی صدای «ببخشید» زنی صورتم را بهطرف عقب میکشاند. به روبهرویم نگاه میدوزم، قد بلندی دارد زیباست حتی زیباتر از مادرم. پوست سفیدش با لبهای قرمزش تناسب زیبایی با همدیگر دارد. چشمهای سیاهش روی من است ولی به سختی دهان باز میکند.
_ عذر میخوام، دخترجان! اینجا منزل آقای کیماثیه؟
نگاه کنجکاوم سرتاپایش را میگردد، مردی آن طرفتر دست به سینه به ماشین تکیه داده و مثل طلبکارها نگاهم میکند ولی چشمم قفل دستهای زن روبهرویم میشوم… بند کیفش را آنقدر محکم فشار میدهد که بند بند انگشتانش به سفیدی میزند.
_ بله… امری داشتید…
ترس، دلهره، دستپاچگی تنها چیزی است که در وجود او میبینم. نگاه به اطراف میگرداند و بعد کمی عقبتر میرود دهان باز میکند.
_ با خانوم کیماثی کار داشتم… ایشون مادرتون هستن؟