دانلود رمان رسوب pdf از دختر آفتاب برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
داستانش در مورد کیان که پدرش یکی از حاج بازاری های بسیار ثروتمنده. کیان قبلا عاشق دختری ب اسم هلن بوده ک هلن با تهدی پدر کیان ب خواستگاری کیان جواب منفی میده …. کیان تو دانشگاه با دختری ب اسم هلن آشنا میشه. این دختر وضعیت خوبی نداشته. پدرش دو تا زن داشته و ورشکسته شده و مرده. کیان با این دختر دوست میشه و تو شب نامزدی….
در را با لگد بست و خودش را به داخل خانه پرت کرد. از لابه لای جعبه های بسته بندی شده ی وسایل خانه، سعی کرد خودش را عبور دهد. با دیدن هانا که به قیافه ی داغ کرده اش زل زده بود و خیلی خونسرد شیشه ی محتوی لاک را روی زانویش گذاشته بود و با برسش روی ناخنش رنگ میکشید، انگشت اشاره اش را تهدید آمیز بالا برد و داد زد: حرف زدی نزدی!
هانا با اخم رویش را از او گرفت و مشغول لاک زدن ناخن هایش شد. مقنعه اش را با شدت از سرش کشید، تل و بامتلش با هم از موهایش کنده شدند. به آشپزخانه رفت در اثر برخورد پنجه ی پایش به کارتون های محتوی ظرف که صدای جیغشان از ضربه بلند شده بود، پوف کلافه ای کشید. لحظه ای ایستاد تا افکارش را منظم کند.
اما از این لحظه چیزی عایدش نشد جز اینکه سعی کند بی توجه به ضرب آهنگی باشد که در مغز سرش فریاد میکرد: چرا خفه شدی؟ چرا جوابشو ندادی؟ چرا سکوت کردی…؟ ! شات آپی نثار خودش کرد و بطری اب را از یخچال بیرون کشید. مقنعه اش دور گردن خیس از عرقش نقش شالگردن، ایفا میکرد. در بطری را روی پیشخوان اپن پرت کرد و یک نفس سرکشید. از دور و بر دهنش آب می چیکید.