دانلود رمان قهوه قجری pdf از مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
درباره دختری زیبا و فقیر که از زیباییش سواستفاده میکنه و با گول زدن مرد های پولدار راهشو به خونشون باز میکنه. بعد خوردن یک فنجون قهوه که توش داروی بیهوشی قوی میریزه و بیهوش شدن اونها از خونشون دزدی میکنه و پولی که از راه دزدی به دست میاره خرج دکتر و بیمارستان پدرش میکنه تا اینکه یه ناجی پاش به زندگیش باز میشه که خیلیم شبیه ناجی داستان های دیگ نیست و…….
رژ لب سرخ و آتشینم را با غنچه کردن لبهایم بیشتر از قبل به رخ کشیدم و با عشوه همیشگی، گردن به چپ چرخاندم. صدای مشتاقش لرز برداشت و خواهان گفت:
– نازتم میخرم عروسکم، تو فقط لب تر کن…
پوزخندی که می رفت تا روی لبهایم وسعت بگیرد، کنترل کردم. جنس این قربان صدقه ها را خوب میشناختم، مدت اعتبارشان فقط تا قبل از گذشتن خرشان از پل بود و بعد از آن… من هیچ وقت به بعدش نمی رسیدم.
با قدم هایی آهسته تا مقابل اتومبیل حرکت کردم و با چشم حسابگرم سر و وضع و ماشینش را قیمت نهادم، نه آنقدرها نمی ارزید. تمام وجود او اما چشم شده بود و من و حرکاتم را می پایید. از عمد آخرین قدم را کمی محکمتر روی زمین کوبیدم تا صدای تق و تق پاشنه های کفشم را به جان دست و دلش بیاندازم و از پنجره باز ماشین به داخل خم شدم.
لب و لوچه ام را جمع کردم و محقرانه نگاهش کردم و نگاهم روی لحنم هم تاثیر گذاشت:
– به سن قانونی رسیدی نینی؟
دندانهای یک دست سفیدش زیر نور چراغ برق می زد.
– رسیدم که گواهینامه گرفتم..
به گواهینامه داشتنش حتی شک داشتم. معلوم بود حتی سوییچ اتومبیل را هم از جیب بابا جانش بلند کرده است. به ریسکش نمی ارزید که بخواهم بدانم عرضه جیب بری از “باباجون” را هم داشته یا نه؟
کف دستم را به قصد فاصله به بدنه ماشین چسباندم. ماشین های عقب صف کشیده بوق می زدند…