دانلود رمان شیطان یا فرشته pdf از نیلوفر قائمی فر برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
تاحالا شده به عواقب رفتار و گفتار و کردارتون در مقابل اطرافیانتون فکر کنید؟ شده کارما پس بدید و قربانیِ کسی بشید که تا دیروز خردش می کردید، به سُخره می گرفتید و ذلیلش می کردید؟ آیا به این ضرب المثل عقیده ای دارید که با هردستی بدید با همون دست پس میگیرید؟ شور و عشقو با انتقامِ عُقده ها رو تجربه کردید؟ آیا شده حتی از یک ثانیه ی بعد زندگیتونم خبر نداشته باشید؟ شده گاهی در چاهی بیفتید که قبلا برای کسی کنده بودید و حالا درست بالای اون چاه همون آدمه و در قعر چاه خود شما؟ میخوام داستانی رو براتون تعریف کنم که هرخط رمان اوج هیجان و شور و احساس کنید و هر لحظه به خودتون بگید آیا منم مثل او هستم؟
چشمامونو با دستمال بسته بودند … دهانمان را همینطور … بعد ساعت ها حرکت، بالاخره یه جا متوقف شدیم … تازه، وقتی چشم بند ها باز شد، فهمیدم که علاوه به بیست _ سی تا زنی که از اتوبوس ما و دو تا اتوبوس دیگه ربوده بودند، نزدیک به سی زن دیگه هم در اون مکان _که شبیه یه قرنطینه بود_ هستند … که بعد فهمیدیم دو روز قبل از ما اونارو گرفتن … یه پزشک آوردن، همه ما رو معاینه کرد … دوشیزه ها از زن ها جدا شدن! … دوباره چشم ها و دهانمون رو بستن … ما رو بردن یه جای دیگه … نمی دونم کجا بود … به شدت حالم بد بود …
این دزدیدن تا استقرار سه روز طول کشید و تو این مدت فقط سه وعده غذایی خورده بودیم … در برابر استقامتمون، کتکمون زده بودن … زیر چونه م کبود بود … پهلوم هم خون مرده شده بود … با پوتین لگدم زده بودن، چون گریه زاری می کردم … دو روز قبل هم یکیشون می خواست بهم دست درازی کنه … انقدر جیغ زدم و استقامت کردم که هنوز جای دستاش هم روی قفسه ی سینه و گردنم نمایانه … از صدای جیغ من، یکی دونفر دیگه شون اومدن و اون مرتیکه _مردیکه_ ی هار وحشی رو ازم جدا کردن و با لحن کوبنده ی عربی بهش یه چیزی گفتن و بردنش …
انقدر تو این چند روز گذشته استرس بهم وارد شده، که دستام می لرزه و هی بلوزم از دستم در می ره … سه نفر مقابل باکس ویترین من ایستاده بودن! … سر بلند کردم … پیرمردی چروکیده و مردنی دیدم … با سری کچل که دورش موهای خیلی کم پشت سفید داشت …