پست های ویژه
دانلود رمان سد سکوت pdf از رهی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
تنها بودم دور از خانواده در یک هاتثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد، اما رهایم نکرد. از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …اما قلب و احساسش را ربودم….گریختم … تا زنده شدن گذشته ام آبرویش را برباد ندهد….شکستم …تا دروغها و پنهان کاری ام غرورش را له نکند. تا او مجبور به فراموشی باشد اما آمد … فهمید … دید … آبرویی برایم نماند و من فقط سکوت کردم تا محرم حیوان صفتم را نشناسد…
با تلاش زیاد خیابانی که در آدرس نوشته بود را پیدا کردم. ترافیک و رانندگی در خیابان هایی که نمی شناختم کلافه ام کرده بود. به زحمت روبرویی ساختمان مورد نظرم در آن شلوغی سر ظهر ماشین را پارک کردم. خسته و کوفته از یک مسیر اعصاب خرد کن پیاده شده و با زدن دزد گیر به آن سمت خیابان رفتم. روبروی ساختمان ایستاده و به دنبال تابلوی شرکت پناهی هستم که به خاطر پیدا نکردنش بعد از کلافگی زیاد وارد ساختمان می شوم.
چشم چرخاندم، نبود. هیچ اتاق نگهبانی تعجب و کلافگی ام را بیشتر کرد. به ناچار به سمت پله ها رفته، پوشه هایی که همراه دارم را در دست می فشارم. انگار که در این ساختمان هیچ کس نیست از پله ها بالا می روم و به سکوت گوش می دهم. با وجود اینکه سکوت را همیشه دوست داشتم، سکوت و سکونی که وجود دارد بیشتر رعب آور است تا لذت بخش…
حس خوبی نسبت به این وضعیت ندارم. عصبانیتی که از پناهی به خاطر نحوه آدرس دادنش دارم که حسابی گیجم کرده است، با دیدن این مکان بیشتر می شود. در اولین پاگرد کاغذی روی دیوار توجه ام را جلب می کند. متن روی کاغذ را آرام با خود زمزمه می کنم “شرکت پخش مواد غذایی پناهی ” ذهنم درگیر می شود. چرا باید آقای پناهی با آن همه کبکبه شرکتش را به این ساختمان آن هم در این مکان در پایین ترین نقطه ی شهر منتقل کند که حتی یک اتاق نگهبانی هم ندارد!
