دانلود رمان در سایه سار بید pdf از پرن توفیقی ثابت برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
آن وقت ها که دخترک سرخوش خانه باغ بودم، صبح های بهاری برایم رنگ و بوی دیگری داشت. به باغ که میرفتم، از دیدن شکوفه های تازه جوانه زده جیغ شادی سر میدادم. اولین کسی هم که با فریادم خبر میکردم، آقاجان بود. تا بیاید و به شکوفه ای که تازه از دل شاخه ی خشک دیروز سر برآورده نگاه کند. آقاجان هم هر بار با متانت مخصوص خودش می آمد؛ آسه آسه و عصا زنان. خاطره ی لبخند مهربان و دستی…….
صدا، صدا، صدا و نور و یک غم عجیب که می زند زیر دلم. یک حس گنگ از تنهایی، همه رگ های بدنم را اسیر و منجمد کرده است. صدای بق بقوی کبوتران حرم، نجوای” امن یجیب “ و نگاه پر از استغاثه زنها و دختران جوان به گنبد طلایی. سرم را می چرخانم، هر جا نگاه میکنم نور است و دعا و عجز و لابه ی مردم، که انگار همه یک چیز می خواهند با زبانی متفاوت از دیگری؛ اما من به دنبال یک نفرم، در پی پیدا شدنم. کسی مرا نمی بیند انگار هرچه جیغ می کشم، هیچکس صدایم را نمی شنود. می دوم سمت یکی از درهای مسجد گوهرشاد. می رسم؟… نمی رسم؟
به نور عجیب و سبز رنگی خیره ام، که از بین درهای بلند بالای مسجد بیرون می زند و دلم را از بالای همه ی ترن هوایی های عالم هری میکشد پایین. باز هم جیغی از ته دل می زنم و حس غریب تنهایی. جلو پایم را نگاه میکنم، هنوز همان کفش های عروسکی سفید با پاپیون صورتی، گز گز کف پاهایم را تشدید می کنند. مگر چند ساله ام؟
سرم را بلند میکنم، یک زن قد بلند با چشمانی درشت و مشکی از بین شلوغی درست می آید سمتم. جیغ می کشم از هیبت ناشناخته اش و نجوای “من لی غیرک؟ ” مثل هر بار و دم بیداری می پیچد در حلزونی گوش هایم.در اوج این گمشدگی می پرم از خواب، با یک جیغ بلند و کشدار که پنجه می کشد بر تن نحیف یکی از شبهای تابستان، درست وسط بهارخواب عزیز با عطر عجیب شب بو و یاس.