پست های ویژه
دانلود رمان راهی به قلبم بیاب pdf از فاطمه صابری برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نجواها لحظه ای اورا ترک نمی کردند و وادارش کردند در کرمان بماند اما چرا؟! مهتاب برای پایان نامه رشته روانشناسی احتیاج به سوژه ای خاص داشت…. چون همیشه اول بود و دیگران جز این انتظاری نداشتن! نرگس (دوستش) با مرگش در زلزله ی بم اورا به کرمان کشیده بود تا ماموریتش را انجام دهد….. مهتاب مستاصل بین سه مرد که هرکدام اورا به شیوه ی خاص خودشان دوست داشتن گرفتار شده بود…. ولی هیچکدام راه یافتن به قلب اورا نیاموخته بودند…..!
از خودم پرسیدم :تو چی ؟اگر همین فردا اخرین روز زندگی ات باشد چه کار میکنی؟یا مهمتر چه احساسی خواهی داشت؟راستی…اگر می دانستم قرار است فردا بمیرم چه احساسی به من دست میداد؟!ترس…نا امیدی…زانوی غم بغل کردن…دلسوزی برای خودم…لعن و نفرین به زمین و زمان؟!
موضوع برایم جالب شد راستی چه کار می کردم؟!اخرین رو ززندگی ام بع زانوی غم بغل گرفتن و دلسوزی برای خودم سپری میشد؟و یا اینکه هزار و یک برنامه برای ان روز می ریختم و سعی میکردم از لحظه لحظه اش استفاده کنم و بهترین روز زندگی ام باشد؟حسی که در وجودم اماده ی پاسخ به همه ی این سوالات بود با حتظرجوابی گفت:اخرین روز زندگی ات را کاری بکن که هرگز نکرده ای!
باز نگاهم به پیرزن و پیرمرد رو به رویم افتاد انها هم کاری می کنند که در زندگی شان هرگز نکرده اند، فرصت ها از دست رفته، شاید نفس امروز به فردا نکشد وقتی که فرصتی نیست غل و زنجیر ها خود بخود از دست و پاباز میشوند نوعی حس رهایی! خوب که به خنده ها و برق نگاهشان دقت میکنم ان حس رهایی را می بینم .در هر حال کوله بارشان پر از تجربه و زندگی اشت و امروز و فرداست که قرعه به نامشان بیافتد.نه غم دیروز نه حسرت فردا فقط همین لحظه همین لحظه ای که دم و باز دمی می اید.همین الحظه ارزشمند است چیزی که برایم جالب است همین استفاده از لحظه هاست.
