دانلود رمان تب دیوانگی pdf از مریم سلطانی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
نهال مهندس ماهر و زبردستی که به پیشنهاد یک شرکت ایرانی برای کار برخلاف خواسته ی خانواده ش، که از قضا خاله و شوهر خاله ش هستند وارد ایران میشه. با رئیس شرکت که مسیح نامی هست آشنا میشه و به واسطه ی اتفاقی که چند روز بعد آمدنش به ایران توسط شخص مزاحمی که از آشناهای قدیمی نهال هست، به اجبار به مسیح حکمت نزدیک تر میشه که این نزدیکی ناخودآگاه پرده از رازهای بزرگی از زندگی هر دو برمیداره…
..کلید را داخل قفل زنگ زده ی در فرو بردم و چرخاندم، اما نچرخید. دو باره و سه باره تکرار کردم اما بی فایده بود…کلید از جای خود تکان نخورد که نخورد.
کلافه و عصبی چشمانم را داخل حدقه چرخی دادم و دسته در را محکم و با فشار به طرف خودم کشیدم و با دست دیگرم کلید را در قفل چند باری عقب و جلو کردم. غریدم:
-ااه باز شو دیگه لعنتی…باز شو..
با این حرف یک بار دیگر کلید را با احتیاط چرخاندم که صدای چرخش کلید و زبانه ی در لبانم را بی اختیار کش داد…
بلاخره باز شد…
با نگاهی به اطراف و کوچه ی خلوت آن وقت روز کلید را از قفل در بیرون کشیدم و با سر پا ضربه ی آرامی به پای در زدم….لنگه در با صدای خشک و بدی کمی جلو رفت. دستم روی بدنه در نشست.
با احتیاط و در حالی که قلبم بی دلیل کمی ضربان گرفته بود وارد خانه شدم. همان طور که نگاهم به حیاط بزرگ و پر دار و درخت مقابلم بود دستم عقب رفت و روی در نشست و لنگه ی در با صدای بد و بلندی روی هم چفت شد… در حالی که نگاه به جلو بود از پله های آجری که کنار دیوار و در بود با احتیاط پایین آمدم.