دانلود رمان رز خاکستری pdf از فاطمه زهرا ربیعی برای اندروید و کامپیوتر و PDF و آیفون، با لینک مستقیم با بهترین فونت نسخه اصلی
فردین دل میشکند و آه آن دلِ شکسته جوری دامن احساسش را میگیرد که لحظه به لحظهاش درد میشود و خواب با هزار قرص خوابآور رخت بر میبندد از چشمانش و تمام خواستنهایش خلاصه میشود در همان دلِ شکسته. اما انگار جوری آن دل را زیر پاهایش له کرده که صدای فریاد بیصدایش به گوش خدا هم رسیده و حال خدا قصد تقاص گرفتن میکند….
کلید را در قفل چرخاند و وارد شد. صدای بسته شدن در پشت سرش نیامد و مگر مهم بود؟ کتش را روی اپن پرت کرد و به سمت بار کوچک گوشه ی هال رفت. شیشه ی قرمز رنگ را برداشت و تن پردردش را روی کاناپه رها کرد. چشمانش میخ نقره فام های رو به رویش شد و صدایش گرفته بود انگار:
_پیش مامان بودم.
کمر از پشتی کاناپه جدا کرد و شیشهی حاوی آن مادهی دوست داشتنی را به دست گرفت.
_حالش فرقی نکرده. براش حرف می زنم، اشک می ریزه. براش می خونم، اشک می ریزه. برای می خندم، اشک می ریزه. براش اشک می ریزم، اشک می ریزه…اشک می ریزه، اشک می ریزه. قطره اشکی از گوشه ی چشمش چکید و بریده بود دیگر.
_متنفرم از هرچی اشکه، از هرچی بغضه، از هرچی حسرته، از هرچی نبودنه…
صدایش رو به افول رفت و شیشه را به لبانش نزدیک کرد و شاید این مادهی قرمز رنگ آرامش کند…شاید! نوشید و ته گلویش سوخت و دهانش مزهی زهرمار گرفت؛ مزهی زندگیاش.
_چرا الان نیستی پیشم؟ چرا نیستی که دست بکشی میون موهام و صدات آرامش
بشه واسه این مرد پر درد.