رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان شرزاد pdf از ملیکا کمانی

دانلود رمان شرزاد pdf از ملیکا کمانی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، مافیایی، انتقامی

خلاصه رمان شرزاد

پروانه‌ای که زمانی دور بال گشود، امروز طوفانی را برافروخته که مأمن اردلان مجد را تهدید می‌کند. در این میان، امیر حافظ کبیر، مردی از تبار یقین و باور، به‌واسطه‌ی چند سطر نامه از فرستاده‌ای ناشناس، دچار تردیدی سنگین می‌شود. برای یافتن پاسخ، سراغ زنی می‌رود که خود را قربانی مکر اردلان می‌داند. زنی بی‌نام و چهره، که حرف‌هایش آغازگر توفانی دیگر است. اما این بازی از آن‌جا جدی می‌شود که دست تقدیر، یا شاید نیرنگ شیطان، او را با دختری رو‌ به‌ رو می‌کند که شرارتش افسانه‌ی شهر است …

قسمتی از رمان شرزاد

نگاهی مشکوک روی صورت حافظ گرداند، این شک حقیقی بود و این اضطراب واقعی؛ حقیقتاً از اینکه اردلان چیزی فهمیده باشد و بخواهد بلای دیگری سر زن بیاورد می‌ترسید؛ اما چه کند که این تنها راه نجات بود! پس مصمم از جا برخواست و با ذکر «الان برمی‌گردم» به سمت همان تک اتاق رفت. رفتن آرزو به حافظ اجازه‌ی چشم چرخاندن در خانه و وارسی بساط بسته بندی حبوبات را داد، پس زن به کارهای خانگی مشغول بود؛ اما چطور دخل و خرجش را تراز می‌کرد؟! مگر شوخی بود؟ خرج دختر محصل و نیازهای او و خورد و خوراک و… با یک حقوق کارِ خانگی؟! نه ممکن نبود! -یعنی اگه بهتون ثابت بشه خونه‌مون رو برمی‌گردونین؟! صدای ضعیف مه گل توجه حافظ را به خود جلب کرد و مرد با تبسمی به سمتش برگشت: خونه تون دست من نیست عموجون، که اگه بود ثابت نشده برش می‌گردوندم! اما قسم می‌خورم که اگه ثابت شه کاسه‌ای زیر نیم کاسه‌ی مجد بوده،

هرکاری واسه برگردوندن خونه‌تون و از اون مهمتر آبروی ریخته‌ی مادرت می‌کنم! چقدر صدایش مطمئن بود! چقدر لحنش دوست داشتنی بود! چقدر خوب خاطر را جمع می‌کرد این مردِ مرد! بغض مه گل اما بی‌جنبه بود و سریع شیشه‌ای اشک شد و چشمان دختر درخشید. سرآخر هم فکر خانه‌ی رویایی‌ای که مادرش هرشب قبل از خواب داستانش را برایش می‌گفت و یاد پدری که هنوز هاله‌ای از مهربانی‌هایش در خاطر دختر بود، شیشه را شکاند و اشک روی گونه‌ی دختر سر خورد. اشکِ روی صورت مه گل باز زبان شرزاد را تلخ کرد: از کجا باس باور کنیم که تو توی دم و دستگاه اون مرتیکه مجد نیستی؟! حافظ برای بار آخر نگاه حول پارچه‌ای که رویَش یک کیسه‌ی بزرگ نخود، مشماهای کوچک و یک دستگاه پرس بود، گرداند و بعد به سمت شرزاد برگشت: دلیلی برای دروغ گفتن نیست شهرزاد خانم، من از ابتدا آبم با مجد توی یه جوب نمی‌رفت! چه قاعده‌ای شرزاد را از بقیه مستثنا کرده

بود که حافظ برای ثانیه‌ای اینطور مستقیم نگاهش کرد؟! دختر مچگیر ابرو بالا انداخت و لب زد: پَ اگه نوچه‌ی اون مرتیکه نیستی، این کاغذ پاره‌ها رو از کجات در اوردی!؟ امیرحافظ به یاد آن روز و آن ساعت اخم درهم کشید: یه نفر به دستم رسونده! شرزاد نگاهی بین او و مه گل تاب داد، طبیعی بود این بالا رفتن ضربان!؟ -کی؟! حافظ پلک خواباند و با طمانینه گفت: مهم نیست کی رسونده، مهم اینه که چقدر صحت داره! شرزاد کلافه از گرمای خانه زیپ هودی‌اش را پایین کشید و در همان حال که از تن درش می‌آورد، لب زد: اصلا گیرم که صحت هم داشته باشه، دخلش به تو چیه؟! چه نونی ته این داستان واسه ت داره که این ریختی داری جلز و ولز می‌زنی؟! حافظ نگاه پایین انداخت و تسبیحِ دانه سیاهِ نقره کوب را از جیبش بیرون آورد، دیده بود که دختر هودی در اورده است و چون نمی‌دانست این بی‌ملاحضه حالا چه در تن دارد، ترجیح می‌داد نگاه بالا نکشد! -این داستان هیچ نونی برام نداره و چه بسا که نونم رو هم آجر کنه!

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
پروانه‌ای که زمانی دور بال گشود، امروز طوفانی را برافروخته که مأمن اردلان مجد را تهدید می‌کند. در این میان، امیر حافظ کبیر، مردی از تبار یقین و باور، به‌واسطه‌ی چند سطر نامه از فرستاده‌ای ناشناس، دچار تردیدی سنگین می‌شود. برای یافتن پاسخ، سراغ زنی می‌رود که خود را قربانی مکر اردلان می‌داند. زنی بی‌نام و چهره، که حرف‌هایش آغازگر توفانی دیگر است. اما این بازی از آن‌جا جدی می‌شود که دست تقدیر، یا شاید نیرنگ شیطان، او را با دختری رو‌ به‌ رو می‌کند که شرارتش افسانه‌ی شهر است ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    شرزاد
  • ژانر
    عاشقانه، مافیایی، انتقامی
  • نویسنده
    ملیکا کمانی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1782
خرید کتاب
35,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 4 بازدید
  • 35,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.