رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان سنجاقک آبی pdf از الهام ندایی

دانلود رمان سنجاقک آبی pdf از الهام ندایی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، معمایی، هیجانی

خلاصه رمان سنجاقک آبی

سال‌هاست که سراب، در تبعیدی خودخواسته، با سایه‌ی عذاب وجدان هم‌خانه است. اکنون، با دلی خسته، بازمی‌گردد تا در آغوش خاک و خاطره، آیه را بیابد — همان هم‌بازی روزهای روشن کودکی. اما در زیر زمین تاریک خانه‌ی پدری، رازی نفس‌گیر در انتظارش است؛ رازی که ریشه‌ی همه گره‌هاست. و در گوشه‌ای از این قصه، مردی جنتلمن ایستاده —مغرور و مرموز— که نگاهش برای سراب، نه امید که چالشی ناگزیر است …

قسمتی از رمان سنجاقک آبی

سعی کردم با کمترین سر و صدا لباس‌های بیرونم را بپوشم دوربین و کوله‌ام را برداشتم تا به قول آیه سری به زندگی بزنم. دم ورودی مامان پری که برای نماز صبح بیدار شده بود جلویم را گرفت. -اوغور بخیر سر صبحی کجا شال و کلاه کردی؟ با سری افتاده بدون اینکه به چشمانش نگاه کنم گفتم: میرم برای عکاسی؛ هوا صبح‌ها برای پیاده روی تمیزتره. با دست چانه‌ام را چسبید و سرم را بالا آورد. چادر سفیدش را پوشیده بود؛ همانی که گل‌های آبی داشت و قبل از رفتنم بارها بر سرش دیده بودم. بعضی چیزها هیچ وقت تغییر نمی‌کرد. چند ثانیه زل زد به من و در آخر نفسش را با آهی از سینه بیرون داد: حداقل بیا صبحانه بخور، پیاده روی و غصه خوردن سر صبح اونم با معده خالی که نمی‌شه. سلانه سلانه پشت سرش حرکت کردم و خودم را روی صندلی انداختم.  لیوان چای و ظرف مربا که با نان داغ جلویم قرار گرفت. یاد همه‌ی روزهایی افتادم که در تنهایی و غربت

کسی نبود دلش برای گرسنگی و مریضی‌ام بسوزد؛ چشمانم که لیوان چای را تار دید سریع شروع کردم به باز و بسته کردنشان تا نم اشکی که از دیشب درونشان جا خوش کرده بود پری را غمگین تر از این نکند. من، سراب، در آستانه‌ی انفجاری بزرگ بودم. پری با لیوان چای جلویم نشست و لقمه نان و پنیر و گردویی را که با دستان خودش گرفته بود به سمتم دراز کرد. تمام خودداریم ته کشید؛ بغض بیاتی که از دیشب میان گلویم چنبره زده بود ترکید. از دیشب نه، درست از یک ماه پیش، همان وقت که بازگشته و خانه‌ی دیوار به دیوارمان را خالی و متروکه دیدم. شاید هم خیلی پیشتر، همان سال که گرا و سیما را دست در دست هم دیدم این بغض راه نفسم را بسته بود؛ تمام روز و شب‌های غربت و دلتنگی همراهم بود. بغض شش ساله‌ام، بغض کهنه و بیات شده‌ام، بالاخره ترکیده بود. صدا از مامان پری در نمی‌آمد، دستش در هوا مانده و ترسیده نگاهم می‌کرد. همیشه اینگونه بود؛

وقتی اتفاق ناگواری می‌افتاد دست و پایش رو گم می‌کرد و زبانش بند می‌آمد. دستانم را با تمام توان روی دهان فشردم شاید جلوی فوران احساساتم گرفته شود. با سرعتی که از من بعید بود از جلوی چشمان ناباور پری برخاسته و دور شدم. کلاه بارانی را روی سر کشیدم، کتانی‌ام را پوشیده و نپوشیده از خانه بیرون زدم. چشمم که به در سبز رنگ خانه متروکه افتاد، گریه‌ام شدیدتر شد. چقدر از این رنگ بدم می‌آمد. نه به خاطر رنگش؛ زیرا آن زن افسرده و گوشه گیر، مادر آیه و سلمان، دیوانه‌ی آن سبز عجیب بود. من از خانه ام فراری شدم اما با این کوچه، خیابان ها، اصلا با این شهر چه می‌کردم؟ دیگر راه فراری نبود؛ شبیه پرنده‌ای در قفس تا آخر عمر، زندانی خیالاتم بودم. سلانه سلانه راه می‌رفتم. اشکهایم بند آمده و جایش را سردرد شدیدی گرفته بود. بعد از مدت‌ها در کوچه پس کوچه‌های قدیمی قدم زدم. من هیچگاه برای پیاده روی سر از خیابان‌های یک طرفه یا مسیرهای بن بست در نمی‌آوردم …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
سال‌هاست که سراب، در تبعیدی خودخواسته، با سایه‌ی عذاب وجدان هم‌خانه است. اکنون، با دلی خسته، بازمی‌گردد تا در آغوش خاک و خاطره، آیه را بیابد — همان هم‌بازی روزهای روشن کودکی. اما در زیر زمین تاریک خانه‌ی پدری، رازی نفس‌گیر در انتظارش است؛ رازی که ریشه‌ی همه گره‌هاست. و در گوشه‌ای از این قصه، مردی جنتلمن ایستاده —مغرور و مرموز— که نگاهش برای سراب، نه امید که چالشی ناگزیر است ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    سنجاقک آبی
  • ژانر
    عاشقانه، معمایی، هیجانی
  • نویسنده
    الهام ندایی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1763
خرید کتاب
45,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 8 بازدید
  • 45,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.