رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان فتان pdf از الهام فتحی

دانلود رمان فتان pdf از الهام فتحی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی

خلاصه رمان فتان

خیابان‌ها همیشه راوی قصه‌اند؛ قصه‌هایی از آدم‌هایی که در گذر زمان دگرگون شده‌اند. همان خیابان‌هایی که فصل‌ها را دیده‌اند، اما نتوانسته‌اند انسان را نگه دارند. خانواده‌هایی که روزی فرزندانی مؤدب و آرام تربیت کردند، حالا در برابر شورش جوانی‌شان درمانده‌اند. وقتی ارزش‌ها جایشان را با ضد ارزش‌ها عوض می‌کنند، پاسخ پرسش “چه کسی مقصر است؟” گم می‌شود …

قسمتی از رمان فتان

نفسم از تند آمدن داغ شده بود. یک ولوله‌ی عجیب و غریب هم در بندهای تنم می‌تازاند و ثانیه‌ای یکبار حالی متفاوت هدیه‌ام می‌کرد. برای جلوگیری از اتلاف وقت و فکر اینکه شاید بابا در حال استراحت باشد، زیپ کیفم را کشیدم تا کلید را پیدا کنم. تا خواستم بیرونش بکشم انگشت‌ها یاری‌ام نکردند و پایین پایم افتاد. کلافه پوف کشیدم و خم شدم برای برداشتنش که چشم‌هایم در کاسه درشت شد و دهانم خشک… چند قطره خون گوشه به گوشه‌ی کف ریخته بود و حالا به خشکی می‌زد. حس کردم یک لحظه فشارم افتاد. در حدی که با توقف آسانسور و باز شدن در ریلی هم نتوانستم جم بخورم. لختی زمان برد تا دستی به صورتم بکشم و خودم را جمع و جور کنم. افکار نامنظمی که از مسیر خانه تا دفتر در سرم رژه رفته بود، چندان هم بیراه نبود. باید امیدوار می‌بودم که کسی از صبح تا حالا متوجه این لکه‌ها نشده باشد. سر وقت باید می‌آمدم سراغش. کلید را در مشت گرفتم.

چند بار سینه‌ام را از نفس پر و خالی کردم تا عضلاتم به کار افتاد و کلید در قفل چرخید. اولین صحنه بابا را دیدم که لیوان بزرگ چای دستش بود و داشت به سمت یکی از مبل‌های دو نفره می‌رفت.. -سلام بابا… واقعا ببخشید دیر شد… با دیدنم لبخند زد و ضمن نشستن و پا روی پا انداختن لب زد.. -سلام به روی ماهت.. می‌موندی خونه بیشتر استراحت می‌کردی.. نگاهم بی اختیار سمت در آن اتاق رفت و فشارم باز به افول نشست.. روی خودم نیاوردم، وقتی می‌دانستم چشم‌های کنکاش‌گر بابا هنوز به رویم زوم مانده.. قدم‌هایم را کشاندم سمتش… جا باز کرد برای نشستن من و یک قلپ از چایش را نوشید.. -خوابم برد. باید زودتر می‌اومدم.. لیوان را پایین کشید. حرکاتش روی دور آهسته بود. می‌شناختم مدلش را.. او هم مترصد حرف زدن با من می‌گشت.. -قبل اینکه برسی مامانت زنگ زد و کلی هم شکایتتو کرد. لااقل یه چیزی می‌خوردی که نگرانش نکنی! دلواپس نگرانی‌های بزرگترش بودم؛ وقتی متوجه تصمیمم می‌شد..

مغز خسته‌ام هم آنقدر حواس جمع بود و دو دو تا چهار تا کرده بود که بداند سکوت فعلی به سرانجام نمی‌رسد. -بابا؟ صدایم در ضعیفترین حالت ممکن بود. همه‌ی حواسم ولی به پشت سرم، به آن اتاق، به آن پسر.. دوست داشتم ببینمش هر چه سریعتر.. -بذار اول واست به چایی بریزم که گرم شی… خواست بلند شود که دستش را گرفتم. من به این زودی‌ها تنم از انجماد دیشب بیرون نمی‌رفت. فصل سرما و بورانم تازه آمده بود، به این راحتی‌ها از من و جسمم رخت بر نمی‌بست.. -باید در مورد دو مسئله باهاتون حرف بزنم. در مورد اولیش هنوز ذهنم جمع و جور نشده کمی زمان می‌خوام. اما دومی… -حالت خوبه نگار دستات چرا اینقدر یخن؟ تمرکزم به صدجا می‌رفت و می‌آمد. به کف آسانسور، به آن اتاق و پسر درونش خوابیده، به سهراب و آن پیام رسیده روی گوشی‌اش، به بابا که چشم‌هایش نگران به روی صورتم دو دو می‌زد. حتی خودم که نبضم از حالت ریتمیک معمولش فاصله گرفته بود. هم نبض جانم، هم نبض کار و زندگی‌ام …

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
خیابان‌ها همیشه راوی قصه‌اند؛ قصه‌هایی از آدم‌هایی که در گذر زمان دگرگون شده‌اند. همان خیابان‌هایی که فصل‌ها را دیده‌اند، اما نتوانسته‌اند انسان را نگه دارند. خانواده‌هایی که روزی فرزندانی مؤدب و آرام تربیت کردند، حالا در برابر شورش جوانی‌شان درمانده‌اند. وقتی ارزش‌ها جایشان را با ضد ارزش‌ها عوض می‌کنند، پاسخ پرسش "چه کسی مقصر است؟" گم می‌شود ...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    فتان
  • ژانر
    عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده
    الهام فتحی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1405
خرید کتاب
35,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 63 بازدید
  • 35,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.