رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
دانلود رمان من لعنت خدا هستم pdf از حدیث. ح

دانلود رمان من لعنت خدا هستم pdf از حدیث. ح

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی

خلاصه رمان من لعنت خدا هستم 

روایت زندگی دختری به نام شیرین که روزی به عنوان خدمتکار خانه زاد در عمارت خانزاده های هخا زندگی میکرد و حال در هجده سالگی عنوان دیگری دارد, شیرین دیبا, دختر سرهنگ فریدون دیبا.

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان روح

دانلود رمان کنارم باش

قسمتی از رمان

خیلی شبیه آزاد است دوستش ندارم. با نو سادات میگفت تا آخر ماه عروسی مفصلی برایشان می گیرد. فکر میکردم اگر ازدواج کنند مثل آوا خانوم از عمارت میرود اما وقتی مادر گفت او برای همیشه توی عمارت خواهد ماند ناراحت شدم. آزاد حتی به مادر هم اعتنایی نمی کرد. با اینکه شاید دو سه سالی از مادر کوچکتر است اما انگار جز حیطه خانواده اش کسی برایش کمترین اهمیت و ارزشی ندارد. -چه دختر خانوم خوشگلی اسم شما چیه؟ سریع به خانوم خوش پوش کنارم چشم میدوزم. شیرین خانوم! با شنیدن صدای زیر و کودکانه ام لبخندش عمیق تر میشود، دستش را روی موهایم می کشد. به چشمانش خیره میشوم. همرنگ چشمانم بود. می خندم. حرکت دستانش روی سرم متوقف می شود و سریع از کنارم بلند میشود و از سالن خارج میشود و من مبهوت به رفتنش خیره میمانم و نگاه مغضوب آزاد و خاتون که رو به رویم نشسته اند را حس می کنم.

زن که دوباره به سالن بر میگردد میرود کنار بانو سادات آن طرف سالن. می ترسم خطایی از من سرزده باشد که آن زن را آن طور آشفته کرد. کنار بانو که می ایستد متوجه شباهتهایی بینشان می شوم. اما جوانتر است. موهایش قهوه ای و بلند. پوستی گندمی روشن. قدش از بانو بلند تر است و کمی هم تپل تر. ماکسی سبزی تنش است که شال حریر طلایی رنگی لختی شانه هایش را می پوشاند. چند لحظه بعد مردی کت و شلواری با موهایی پرپشت و جوگندمی، لیوان نوشیدنی به دست کنارشان می ایستد. برای لحظه ای هر سه از آن سمت سالن نگاهشان را به من میدوزند و باعث میشوند دست و پایم را گم کنم و سرم را پایین بیندازم و بیشتر توی خودم فرو روم. سال تحویل شد. نیمه های شب مهمان ها کم کم رفتند اما آن زن و مرد شب را در عمارت ماندند. زن را خانزاده ها خاله فروغ صدایش می کردند و مرد را سرهنگ دیبا.

خانزاده ها و مهمانان برای استراحت به اتاق هایشان رفته بودند. من و مادر و سرور و جمیله هم مشغول تمیز کردن سالن بودیم. می روم کنار مادر که خستگی ساعت ها کار بی وقفه روی صورتش نشسته و پوست سفیدش از همیشه کدرتر شده، گوشه دامنش را میگیرم و آرام صدایش می زنم مادر؟ جاروی دسته بلند را تکیه میدهد به دیوار و بر میگردد سمتم: جان مادر؟ کی از این جا میریم ؟ پس چرا بابا نمیاد ما رو ببره؟ اه بلندی میکشد و رو بر میگرداند از صورت منتظرم: دوست داری بریم؟ اره، دوس ندارم شما خسته بشین، مدام کار کنین. خیسی پلک هایش را پاک میکند و دوباره جارو را بر میدارد: بابا میاد، ما رو میبره، تو میری مدرسه، درس میخونی، خانوم معلم میشی، من دیگه مجبور نیستم اینجا کار کنم، با هم میریم به جای دور ، عصرا میریم تو حیاط خونه مون عصرونه میخوریم، برات شال و کلاه می بافم، برای باباتم.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
وایت زندگی دختری به نام شیرین که روزی به عنوان خدمتکار خانه زاد در عمارت خانزاده های هخا زندگی میکرد و حال در هجده سالگی عنوان دیگری دارد, شیرین دیبا, دختر سرهنگ فریدون دیبا.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    من لعنت خدا هستم
  • ژانر
    عاشقانه، انتقامی
  • نویسنده
    حدیث. ح
  • ویراستار
    رمان سرا
  • صفحات
    510
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 3 بازدید
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.