دانلود رمان غربت تنهایی pdf از مهسا فرخیان
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان غربت تنهایی
ثنا دختری که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده است ؛خانواده ای که یک وعده نمازشان قضا نمی شود اما طبق یک قانون نانوشته ثنا در میان اعضای خانواده طرد شده ؛این قانون در نهایت به دست کسی میشکند که یک روز فکرش را هم نمیکرد…
دانلود رمان معانقه
دانلود رمان روح
قسمتی از رمان
محمد یاسین با اخمهای درهم ماشین را به سمت خانه حرکت داد و صدایش را کمی بالا برد. تیپش چشه؟ اون مثلا مقنعه سرشه؟ تمام موهاش بیرونه، کدوم دختر سالمی کیف و کفش قرمز واسه بیرون میپوشه؟ اون دختر درستی نیست. انگشتش را به حالت تهدید مقابل ثنا تکان داد. بار اخره که هشدار میدم بهت، یه بار دیگه با این دختره ببینمت من میدونم و تو فهمیدی؟ چانه اش از بغض میلرزید اما نمیخواست قطره ای اشک بریزد، تا بوده همین بوده باید فقط “چشم” بگوید و عمل کند، باید فقط سر پایین بیندازد و نطق نکشد. صدای بلند محمد یاسین از جا پراندش. نشنیدم؟!
چ… چشم چشم را گفت و به سمت پنجره چرخید، چشم را گفت و گویی چاقویی در تن خود فرو کرد، تن تکه و پاره ای از چشم هایی که به زور گویی برادرانش می گفت. مسیر مدرسه تا خانه فقط یک کوچه بود و او نباید آن مسیر را تنها تردد می کرد، برای همین هم هر سری یکی مامور بردن و آوردنش می شد. به محض توقف ماشین در را باز کرد و زنگ را فشرد، دوست نداشت منتظر محمد یاسین بماند تا او در را باز کند و با هم وارد شوند. با صدای باز شدن در وارد خانه شد و مسیر حیاط تا در ساختمان را دوید. ساختمانی که او به همراه پدرو مادر و سه برادر مجردش در طبقه ی اول، برادر بزرگترش به همراه همسر و فرزندانش در طبقه ی دوم و خواهر و دامادشان در طبقه ی سوم ساکن بودند.
اما همه شب به شب به منزل خودشان میرفتند و تقریبا تمام طول روز پایین بودند و او عذاب میکشید از آن شلوغی های بی پایان. در خانه همیشه باید باز باشد تا خواهر و عروسشان راحت رفت و آمد کنند ؛ چه کسی به فکر راحتی او بود؟ کفش هایش را در آورد و روی جاکفشی چوبی کوچک و قدیمی کنار در گذاشت و وارد شد و طبق معمول کاروانسرایشان شلوغ بود. سر به زیر وارد شد و سلام زیر لبی گفت اما انقدر خانه از سر و صدای برادر زاده های هفت ساله ی دو قلویش شلوغ بود که صدایش به گوش کسی نرسد کمی جلوتر رفت و صدایش را بلند تر کرد.