دانلود رمان شبی که خواستمت pdf از زهرا بیگی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، عاطفی
خلاصه رمان شبی که خواستمت
داستان دختری به نام رُستا را روایت می کند. رُستا پس از ترک خانه پدری برای حفظ آبروی خانواده و به امید آینده ای بهتر، راهی شهری جدید می شود.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان دنیایی پر پیچ و خم
دانلود رمان دخترک
قسمتی از رمان
پس میدونی قصدم اذیته. بیچاره را یک ماه عذاب داده بودم و حالا تازه می پرسیدم میدونی ! ؟ درمانده نگاهش را به درب آرایشگاه دوخت . خواهش میکنم برو داخل چقدر داشت خوش میگذشت فقط حیف به قسمت فر شدهی موهایم که مدام سعی در نشان دادنش داشتم توجهی نمی کرد آخر از مامان شنیده بودم همسر سابقش برعکس من دختری با موهای پر پیچ و تاب بوده اول- نگاهم کن تا برم. مثلاً قراره زنت بشم ها! با شرم و ناچار به چشمهای خمار شده ام لحظه ای نگاه کرد و نگاهش را باز به درب داد گفت : لا الله الا الله حوا خانوم گل خواهش میکنم بفرمایید داخل خوبیت نداره با این حجاب. قول میدم از امشب که محرم بشیم تا ابد نگاهتون کنم.هه به همین خیال باش! در صورتش خم شدم که مجبور شد نگاهم کند دلبرانه چشمکی زدم، چشمک هایم پسرکش بود؛ فقط نمیدانم چرا رضا نمی مرد! قول دادیا رضایی. استغفر الله ” ی زمزمه کرد و پشت بندش فشاری به کاور در دستم آورد.
برو تو حوا. ناز خندیدم بسش بود بیچاره کم مانده بود سکته کند پشتم را به او که نگاهم نمی کرد کردم و پرده را کنار زدم و توی راه پله ها رفتم. افروز پشت پرده از خنده سرخ شده بود. به محض دیدنم لب زد خیلی کثافتی خندیدم و صدای کشیده شدن لاستیک های ماشین رضا آمد و هر دو با صدا خندیدیم. بیجاره فرار کرد از دستم خوب که خندیدیم موهایم را با گیره بالای سرم جمع کردم و شالم را آزادانه روی سرم انداختم با یک دنیا دلتنگی. به افروز دوستی که از کودکی با هم بودیم و مثل خواهر نداشته ام میماند نگاه کردم و همزمان هر دو بغض کردیم و محکم همدیگر را در آغوش گرفتیم. با صدا به گریه افتاد ولی من سفت تر از اینها بودم با نفس عمیق جلوی ریزش اشک هایم را گرفتم و صورتش را بوسیدم.
خیلی خب نمیرم بمیرم که با هم در ارتباطیم خیالت راحت. سری تکان داد و دستش را دور گردنش کشید و گردن بندش را باز کرد و سمتم گرفت. بیا لازمت میشه یه وقت. با تشر دستش را پس زدم دیوونه این یادگار مادر خدا بیامرزته من پول دارم میدونی که لنگ نمیمونم. دوباره هم را در آغوش گرفتیم به سختی خدا حافظی کردم و از ساختمان آرایشگاه بیرون زدم. افروز تنها کسی بود که دل کندن از او برایم سخت بود؛ حتی برای مامان هم ناراحت نبودم، شاید ندیدنش دلتنگم میکرد ولی هر چه به سرش میآمد حقش بود. داشت تاوان سکوت و تو سری خور بودنش را میداد. اگر این قدر ضعیف نبود، نه حال روز خودش آن قدر رقت انگیز بود نه حال و روز من که تا دقایقی دیگر به جمع دختران فراری می پیوستم این بود!