رمانسرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمانسرا
مطالب محبوب
دانلود رمان بغص بر عصیان pdf از یگانه علیزاده

دانلود رمان بغص بر عصیان pdf از یگانه علیزاده

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی

خلاصه رمان بغص بر عصیان

فرهاد بخاری را روشن کرده و دریچه اش را به سمت من تنظیم کرده بود. محبت های مستقیم و غیر مستقیمش باعث نمی شد تا آن ها را به پای عشق بگذارم. برای من او برادری بود که همیشه هوای خواهر کوچکترش را دارد. اما این موضوع را نمی توانستم به عزیز هم بقبولانم، او سرسختانه می کوشید تا دو نوه اش را به هم برساند. فرهاد همانطور که حواسش به رانندگی اش بود به سمتم خم شد و در داشبورد را باز کرد. جعبه ی کوچک کادو شده ای را برداشت و روی پایم گذاشت: _ اینم سوغاتی گلنوش خانوم، قابل شما رو نداره.

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان عاشقم باش لطفا

دانلود رمان پفک نمکی استاد

قسمتی از رمان

عزیز حرفم را بی جواب گذاشت و به طرف آشپزخانه به راه افتاد. آقاجون با لبخند غمگینی نگاهم کرد و گفت: _ چقدر شبیه مادرت شدی بابا. حسرتی که در صدایش بود قلبم را به درد آورد . مهمانی در یکی از تالار های نزدیک خانه ی دایی برگزار میشد. هر چه به تالار نزدیک تر میشدیم استرس و ترسی که عامدانه سعی در فراموشی اش داشتم دوباره به قلبم چنگ می انداخت. یک احساس آنی که مرا وادار می کرد به اتفاقات ناگوار فکر کنم. آقاجون ماشین را مقابل ورودی تالار متوقف کرد تا ما پیاده شده و خودش آن را به پارکینگ ببرد. سوز سرد آذر ماه باعث شد تا پالتو ام را بیشتر به خود بپیچانم.

آسمان قرمز بود و گواه بارش میداد. نمای ورودی تالار در میان بخار هوایی که از دهانم بر میخاست کمرنگ شده بود. اما شکوهش قابل چشم پوشی نبود. دست عزیز را گرفتم و همپای آقاجون که تازه به ما رسیده بود وارد تالار شدیم. بعد از اینکه از سالن کوچک گذشتیم وارد سالن اصلی تالار شدیم . عده ی زیادی از خانم ها و آقایان کنار هم مشغول خوردن و نوشیدن بودند. دایی یکی از بزرگترین شرکت های ساختمان سازی شهر را داشت و برگزاری این چنین مهمانی های مختلطی کاملا برایش عادی و جا افتاده بود. دایی با دیدنمان شتاب زده خودش را به ما رساند، سایرین با دیدن آقاجون ارادت خود را به محترمانه ترین شکل ممکن ابراز نمودند.

دایی به ما رسید و بعد از بوسیدن دست آقاجون او را در آغوش گرفت. همینگونه هم با عزیز احوالپرسی کرد و آخر سر نوبت من شد. دایی فرید کمی عقب رفت و بعد مهربانانه آغوشش را برایم باز کرد. با لبخند سلام کردم و به آغوشش رفتم . هرگز الطافی که در حقم کرده بود را فراموش نمیکنم. من به او هم مدیون بودم. _ خوشگل دایی چه ماه شدی! امیدوارانه پرسیدم: _ دایی حالا شبیه مامانم شدم؟! کوچکتر که بودم هر زمان که دلتنگ مادر و پدرم میشدم این دایی فرید بود که ساعتها از آن ها برایم حرف می زد و حالم را خوب میکرد. آقاجون و عزیز که با یادآوری ماجرا چشمانشان به اشک می نشست و قادر به صحبت نبودند.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
فرهاد بخاری را روشن کرده و دریچه اش را به سمت من تنظیم کرده بود. محبت های مستقیم و غیر مستقیمش باعث نمی شد تا آن ها را به پای عشق بگذارم. برای من او برادری بود که همیشه هوای خواهر کوچکترش را دارد. اما این موضوع را نمی توانستم به عزیز هم بقبولانم، او سرسختانه می کوشید تا دو نوه اش را به هم برساند. فرهاد همانطور که حواسش به رانندگی اش بود به سمتم خم شد و در داشبورد را باز کرد. جعبه ی کوچک کادو شده ای را برداشت و روی پایم گذاشت: _ اینم سوغاتی گلنوش خانوم، قابل شما رو نداره.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    بغص بر عصیان
  • ژانر
    عاشقانه، پلیسی
  • نویسنده
    یگانه علیزاده
  • ویراستار
    رمان سرا
  • صفحات
    2741
خرید کتاب
60,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 4 بازدید
  • 60,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمانسرا " میباشد.