دانلود رمان در بند هوس pdf از مریم پیروند
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، هیجانی
خلاصه رمان در بند هوس
مارال چند ماهه که شوهرشو از دست داده. تو این مدت، احمدآقا که رفیق جونجونیه شوهرش بوده، دست از سرش برنداشته. همهجوره هوای مارالو داشته، جوری که انگار نمیخواد بذاره تنهایی بهش فشار بیاره. ولی پسرش، مالک، بویی از ماجرا میبره. از وقتی فهمیده، یه جور خاصی با مارال برخورد میکنه؛ انگار طلبکاره. مارالم مجبوره این وضعیتو تحمل کنه، چون انگار چارهای نداره.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان سایه صبر
دانلود رمان الماس تلخ
قسمتی از رمان
متوجه شدم میخوای باهام حرف بزنی. میخوام یه سوال ازت بپرسم دوست دارم رک و راست جوابشو بهم بدی. اخم ریزی از گنگی کردم و نگاهم رو روی صورتش نگه داشتم. – من عادت ندارم حرفو زیاد کش بدم، سریع میرم اصل مطلب… تو خونمون مشکلت دقیقا با سر کیه؟ بابام یا مالک؟ جا خوردم و حرک ِت بالارفته ی ابروهام اون لحظه از کنترلم خارج بود. پا روی پا انداخت و محکم تر گفت: – میدونم یه چیزهایی هست که تو اعتمادتو تو اون خونه از دست دادی، البته اگه اعتمادی قبلا بوده باشه… تا جایی که یادمه همیشه یه دیوار دفاعی دورت کشیده بود، اجازه نمیدادی هیچ جنس مذکری ازش عبور کنه، ولی اینکه یهویی به بابام و مالک اعتماد کردی، بعدم اعتمادتو گرفتی، برای جای سوال داشت… از اینکه چیزی نگفتم و نگاهم رو پایین انداختم، اونم ساکت شد و چند دقیقه ای فضای بینمون وزن سنگینی گرفت.
– مارال؟ سر بالا گرفتم: – بله؟ – میخوام بدونم کدومشونه… مالک یا بابام؟ – چیو میخوای بدونی؟ – بهت گفتم هر کاری داشته باشی بدون چشم داشت برات انجام میدم، من از اون دسته آدمام که یا حرفی نمیزنم، یا اگه زدم مردو مردونه پاش وایمیستم… میخوام بدونم مشکلت با کیه؟ – منم میخوام بدونم تو چرا همچین فکری کردی؟ ردی از پوزخند روی لبش نشست و گوشه ی لبش رو بالا برد: ببخشیدا، یه جورایی تابلوئه… اونقدر تابلو هست که یه بچه هم بو میبره. – از چی؟ – حساسیت های بابام… نگاهاش به تو… رفتارهای عجیب مالک… حواسپرتیش… البته این واسه هردوشونه… دستی به صورتش کشید: – جفتشون یادشون رفته زن و زندگی دارن. – حرفات بیشتر بوی توهین میدن میکائیل. تکیه پاش رو پایین انداخت و با گرفت اش کمی رو به جلو خم شد: – اگه نگی مشکلت با کیه، یه روزی مجبور میشی بدتر از اینا توهین بشنوی…
مالک دنبالته، بابام دنبالته، نگو خودتم نفهمیدی، فقط سرتو عین کبک بردی زیر برف تا خودتو به نفهمیدن بزنی… اگه میخوای یکیشونو بُر بزنی، خب تلاش کن، خودم بهت میگم قبل از اینکه دیر بشه رو مالک سرمایه گذاری کن، ولی اگه نمیتونی، پس یه کاری کن پاشونو از این راه کوتاه کنن… هی شل و سفت نکن که اونارو عین دو تا بچه دنبال توپ بیاری… نیشخند عصبی زدم و کمی تکون خوردم: – یه اشتباه شدی، اگه بخاطر کمک فکر کنم تو درگیر کردنشون میگی، اوکی، من دیگه از کسی کمک نمیخوام، همین شماهارو داشتم که با این حرفا فهمیدم نباید از شما هم کمک بخوام… – میدونی که در مورد کمکشون حرف نمیزنم، بچه هم نیستم که نفهمم در ِد بابام و برادرم چیه، من همجن ِس خودمو بهتر از تو می شناسم، اگه… – خیلی واضح بگو با این حرفا میخوای به چی برسی؟
از اینکه تو حرفش پریدم لحظه ای ساکت موند و بعد دستش رو تکون داد: – در مورد زندگی بهناز هیچ ایدهای ندارم، چون به این باور رسیدم که مالک هم زیاد بهش وصل نیست، واسه همینم میگم اگه بخوای میتونی ذهنتو ببری رو اون، ولی در مورد بابام… از جا بلند شد و برای اولین بار با قدرت گفت: – مادرمو تهدید کنه، هر بلایی که کسی بخواد زند فکر کنی سرش میارم… هر کی میخواد باشه. چند ثانیه ای نگاهش رو روی چهره م گیجم نگه داشت و بعد سوییچ و موبایلش رو از روی میز برداشت: – هر وقت خواستی در این مورد بیشتر حرف بزنیم، مالکه می بهم زنگ بزن…اگه واقعا دلت گیر تونم یه کارایی واست انجام بدم. – ازش متتفرم. به آنی به سمتم چرخید… با نگاه تیزش… نیشخندی زدم: – حالم ازش بهم میخوره. و محکمتر تکرار کردم: – اگه بخاطر کمکش نبود، نمیذاشتم حتی از فاصله چندکیلومتریم رد بشه.