رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
مطالب محبوب
دانلود رمان ثانیه های امید pdf از shrn zynab

 

دانلود رمان ثانیه های امید pdf از shrn zynab

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه

خلاصه رمان ثانیه های امید

یه دختر بودم… فقط یه دختر ساده. دزدیده شدم، فروخته شدم، له شدم. بارها مرگ رو لمس کردم، اما هر بار از چنگش فرار کردم. اون‌قدر جنگیدم تا زنده بمونم. اون‌قدر گریه کردم تا خشک شدم. و درست وسط این جهنم، عاشق کسی شدم که خودش خالق این جهنم بود. مسبب همه‌ی زخم‌هام، همه‌ی دردها. اما زندگی بازی عجیبیه. یه روز چشم باز کردم و دیدم رئیس یه شرکت مد و فشنم! آره، من! انگار دنیا برای یه لحظه بهم لبخند زد. این فقط شانس نبود… این یه زندگی تازه بود. یه رؤیای غیرممکن که کاش واقعی‌تر از همیشه بود. ای کاش بقیه هم می‌تونستن از اون سیاهی نجات پیدا کنن… کاش تنها نبودم.

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان ققنوسی در آتش

دانلود رمان سفیر عشق

قسمتی از رمان

و دستم سمت پتو رفت پتو رو آروم کنار زدم و تازه چشمم به صورت خیس از اشکش افتاد نگاه خیسشو که بهم دوخت. شاید برای یک لحظه دلم لرزید.. از دیدن مظلومیت چشمای شبیه نازلیم دستم بی اراده سمت صورتش رفت و با انگشت شصتم اشکاشو پاک کردم چونش لرزید و دوباره اشکاش پایین ر م کاش پایین ریخت که انگشتمو به بینی سرخش کشیدم زمزمه کردم: ندیدی چقدر اتاق ..رده چرا بیرون نیومدی؟؟ با گریه و نفس بریده لب زد میومدم که تو تو بهم. با تاسف نگاش کردم و گفتم اگر میخواستم انجامش بدم همون موقع تمومش میکردم با گریه و نفس بریده لب زد میومدم که تو.. تو بهم… با تاسف نگاش کردم و گفتم اگر میخواستم انجامش بدم همون موقع تمومش میکردم! از جام بلند شدم و خواستم پتور و کنار بزنم که سریع پتورو تو دستش مچاله کرد و نالید.

_نه.. سردمه من که دیگه کاریت ندارم چشمم به موهای آزادش افتاد که چند تارش به گردنش چسبیده بود تو این هوا عرق کرده بود؟ یک زانومو روی تخت گذاشتمو روش خم شدم پشت دست سردمو که روی گردن داغش گذاشتم ناله ضعیفی از بین لباش بیرون اومد این چند ساعت که توی اتاق مونده بود تاثیرشو گذ بود. .. تب کرده بود! بدون تعلل پتور و کنار زدم گذاشته یک دستمو زیر گردنش و یک دستمو زیر زانوهاش گذاشتمو بلندش کردم که هینی کشید و مشتشو ضعیف به سینم کوبید بزارم زمین توجه ای نکردم از اتاقش خارج شدمو به اتاق . خودم رفتم آروم روی تخت گذاشتمش و با گفتن از جات تکون نخور تا بیام بیرون رفتم از اتاقش خارج شدمو به اتاق خودم رفتم آروم روی تخت گذاشتمش و با گفتن از جات تکون نخور تا بیام بیرون رفتم
صدرانم رفته بود اتاقش تا بخوابه و دیگه پایین نبود.

تا بهم تیکه بیرونه پس با خیال راحت از کابینت های آشپزخونه قرصی برداشتم و به همراه یک لیوان آب پرتقال بالا رفتم قرصو از جلدش خارج کردم و با لیوان آبمیوه دستش ش خارج کردم و با لیوان آبمی دادم _بخور قبلا هم اینجا اومده بودم و پیش اومده بود که چند روز بمونم بنابراین چند دست لباس اینجا داشتم یکی از ژاکت های خودم رو از کمد بیرون اوردم و کنارش نشستم لیوان نصفه رو روی میز کنار تخت گذاشت که ژاکت رو تنش کردم پشت دستشو به صورت خیسش کشید که روی تخت درازش کردمو پتورو تا چونش بالا کشیدم وقتی از گرمای اتاق مطمئن شدم کنارش دراز کشیدمو آباژورو خاموش کردم با دیدن چشمای بستس دستمو رو چشمام گذاشتمو سعی کردم بخوابم. نیمه های شب بود که با صدای ناله های آرومی بیدار شدم  سرم طرف آیلی چرخید و از نور کمی که داخل اتاق بود دونه های ریز عرق روی پیشونیش به چشمم خورد.

دستم روی پیشونیش نشست و آروم صداش زدم تا بیدار شه _آیلی.. دستم روی پیشونیش نشست و آروم صداش زدم تا
بیدار شه _آیلی.. آیلی پاشو دختر داری هذیون میگی.. دستای کوچیکش دستمو چنگ زد و تو خواب هق زد: _حسام.. ولم نکن.. من میترسم! از شنیدن اسم حسام فکم منقبض شد با خودخواهی تو بغلم کشیدمش و دستم دور شونه هاش محکم شد کاری میکردم فقط اسم من به زبونش بیاد! که حتی تو صورتتم نگاه نکنه دیگه نتونه بهت اعتماد کنه.. حسام! کاریو باهات میکنم که خودت با منو نازلیم کردی! پتورو روی بدن نحیف و لرزونش کشیدمو با تکیه دادن پیشونیم به سرش پلکام رو هم افتاد و بالاخره به خواب عمیقی رفتم. با نوری که به چشمم خورد تکونی خوردم.. با خواب آلودگی چشمامو باز کردم، ساعت روی دیوار ساعت ۹ صبح رو نشون میداد.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
یه دختر بودم... فقط یه دختر ساده. دزدیده شدم، فروخته شدم، له شدم. بارها مرگ رو لمس کردم، اما هر بار از چنگش فرار کردم. اون‌قدر جنگیدم تا زنده بمونم. اون‌قدر گریه کردم تا خشک شدم. و درست وسط این جهنم، عاشق کسی شدم که خودش خالق این جهنم بود. مسبب همه‌ی زخم‌هام، همه‌ی دردها. اما زندگی بازی عجیبیه. یه روز چشم باز کردم و دیدم رئیس یه شرکت مد و فشنم! آره، من! انگار دنیا برای یه لحظه بهم لبخند زد. این فقط شانس نبود... این یه زندگی تازه بود. یه رؤیای غیرممکن که کاش واقعی‌تر از همیشه بود. ای کاش بقیه هم می‌تونستن از اون سیاهی نجات پیدا کنن... کاش تنها نبودم.
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    ثانیه های امید
  • ژانر
    عاشقانه
  • نویسنده
    shrn zynab
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    1869
خرید کتاب
50,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 16 بازدید
  • 50,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.