رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
دانلود رمان ایگل و رازهایش pdf از نیلوفر لاری

 

دانلود رمان ایگل و رازهایش pdf از نیلوفر لاری

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر 

ژانر رمان: عاشقانه، معمایی، جنایی

خلاصه رمان ایگل و رازهایش

صدایش پر از حس‌های قاطی بود، یه جور شور که انگار روش یه غم سنگین خوابیده بود. گفت: _شاید فردا پشیمون شم از کاری که الان می‌خوام بکنم… ولی ایگل، قول بده بعدش چیزی نگی، باشه؟ من که نفهمیده بودم چی تو سرشه، پرسیدم: _چی رو نگم؟ جواب نداد. فقط یه لحظه نگاهم کرد و بعد یهو سرشو آورد جلو و لب‌هامو بوسید. بی‌هوا، پرحرارت، طوری که حتی نفهمیدم چی شد، فقط دیدم همه‌ی وجودم داره از خواستنش می‌لرزه. _ببخش… نمی‌خواستم این‌طوری بشه… تقصیر این ودکای لعنتیه… و اون چشمای گربه‌ای لعنتی‌ترِ تو! بعد یه‌کم فاصله گرفت و گفت: _میشه یه چیزی ازت بخوام؟ یه لحظه موندم… چی می‌خواست دیگه؟ مگه کم بود این‌همه آشفتگی؟ _چی می‌خوای؟داشت یقه‌ی لباسم رو می‌کشید پایین تا  جلوی بدنم رو بگیره، بعد گفت…

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان آن مادران این دختران

دانلود رمان مستی

قسمتی از رمان

هروقت که میخواست به شیوه ی خودش برایم دلسوزی کند به من میگفت دختر همای بیچاره! و داغ دلم را تازه می.کرد نمیدانم کدامش غمگین تر بود برایم دختر هما بودنم؟ یا ربط و فامیلیتم با او!؟ اما من اجازه نمیدادم او جلوی خیالبافی هایم را بگیرد. توی این گوشه ی پرت از دنیا که انگار از هر طرف به محاصره ی غم و بدشانسی درآمده بود، دل سپردن به رویاها تنها دلخوشی من بود که آدم بی رویا شبیه ای مزرعه ای بود خشک و برهوت باور نمی کردم خودش رویایی نداشته باشد آخر زندگی بی رویا سخت تر میگذشت. من که این را نمیخواستم. همزمان با قطع شدن صدای آواز خاله همتا، صدای آهنگ هایده هم در سر من خاموش شد. خاله همتا انگار که یادش به شعر نصفه نیمه ای افتاده باشد ناگهان گفت من تمام نمیشوم. زمستان ادامه ی من است. و بعد دوباره در سکوت سرگرم بافتنش شد.

من از گوشه ی چشم حیران نگاهش کردم. به قول ملکه که من زن عمو صداش میزدم باز انگار موج خلخلی گرفتش آهی کشیدم و بعد دوباره رویم را کردم به پنجره باز زمستان شد و باز “ایگل” در انبوهی از برف فرو رفته بود و باز یادم به یکی از روزهای شوم زندگی ام افتاد. هرچند خاندان ما روزها و شب های شوم زیادی را از سر گذرانیده و حوادث بد یکی دوتا نبود که فراموشمان شود گویی که به نفرینی ابدی دچار شده بودیم همه اما آن روز قطعا یکی از سیاه ترین و فاجعه بارترینشان بود حتی شاید بدتر از آن نیمه شبی ایگل و رازهایش که از خوابی که حالا یادم نمی آمد چه بود هراسان پریدم و خواستم از در مشترکی که اتاق تودرتوی من و مادرم را به هم ربط میداد به آغوش امن و مهربانش پناه ببرم و بی خبر بودم از اینکه یک نفر متجاوزانه به خلوت مادرم خزیده بود.

و داشت رخت عزای پدرم را در تن زیبا و نحیفش بیحرمت میکرد. روزی که ما بچه ها دور از چشم بزرگترها که مشغول سوروسات شب یلدا بودند با بازیگوشی و سربه هوایی از عمارت دور شدیم و سر از جنگل برف گرفته ی آنسوی رودخانه درآوردیم و بعد که سرآسیمه برگشتیم یکی از ما کم شده بود. خوب یادم هست داشتیم بازی قایم موشک (باشک) میکردیم باز هم نوبت قباد بود که چشم بگذارد و ایندفعه جای دیانا که قبول نداشت قباد بدون همکاری من مخفی گاهش را پیدا کرده باشد. همیشه همین طور بود قباد خودش با مظلومیتش اجازه می داد که بهش زور بگویند حتی یک بار هم به خودش حق اعتراض نمیداد انگار اصلا او را برای توسری خوردن خلق کرده بودند دانیار با تمسخر و تحقیر می گفت _قباد خلق نشده از زیر بته به عمل اومده من خواستم دنبال دانیار یا دیانا و مونس بروم.

اما دانیار علاقه ای به نزدیک بودن من به محل اختفایش نداشت. با اخم و تشر گفته بود تو دستت با قباد همیشه تو یک کاسه است. عمدا کاری میکنی تا اون بتونه پیدام کنه البته پربیراه هم نمی گفت من همیشه سعی میکردم جای خواهر نداشتهی قباد باشم هرچند قباد فقط دچار کمبود خواهر نبود او اصلا کسی را نداشت. اما این چیزی از بدبینی و بدجنسی دانیار نسبت به قباد کم نمی کرد من با غیظ زبانم را برایش درآوردم و دانیار هم طبق معمول دستش را تفنگ کرد. به سمتم نشانه گرفت و بعد ادای شلیک کردن به مرا درآورد. با نگاهی باریک شده و ژستی جدی که انگار یک تفنگ واقعی دستش بود. او مخالف پیوستن مونس به خودش نبود. هرچه باشد مونس برعکس من دختری رام و مطیع بود و غلام حلقه به گوش دانیار پس دست هم را گرفتند و باهم به سمت تخته سنگ های پشت سرمان دویدند.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
صدایش پر از حس‌های قاطی بود، یه جور شور که انگار روش یه غم سنگین خوابیده بود. گفت: _شاید فردا پشیمون شم از کاری که الان می‌خوام بکنم... ولی ایگل، قول بده بعدش چیزی نگی، باشه؟ من که نفهمیده بودم چی تو سرشه، پرسیدم: _چی رو نگم؟ جواب نداد. فقط یه لحظه نگاهم کرد و بعد یهو سرشو آورد جلو و لب‌هامو بوسید. بی‌هوا، پرحرارت، طوری که حتی نفهمیدم چی شد، فقط دیدم همه‌ی وجودم داره از خواستنش می‌لرزه. _ببخش... نمی‌خواستم این‌طوری بشه... تقصیر این ودکای لعنتیه... و اون چشمای گربه‌ای لعنتی‌ترِ تو! بعد یه‌کم فاصله گرفت و گفت: _میشه یه چیزی ازت بخوام؟ یه لحظه موندم... چی می‌خواست دیگه؟ مگه کم بود این‌همه آشفتگی؟ _چی می‌خوای؟داشت یقه‌ی لباسم رو می‌کشید پایین تا  جلوی بدنم رو بگیره، بعد گفت...
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    ایگل و رازهایش
  • ژانر
    عاشقانه، معمایی، جنایی
  • نویسنده
    نیلوفر لاری
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    2162
خرید کتاب
50,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 7 بازدید
  • 50,000 تومان
  • برچسب ها:
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.