دانلود رمان دالان آتش pdf از آیلار
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، خون بسی
خلاصه رمان دالان آتش
یه اسم… یه عکس… یه آهنگ… همینا میتونن ببرنت جایی که سالهاست ازش دوری. جای توی ذهن، پر از خاطرههایی که دیگه صدا ندارن. اما هنوز نفس میکشن. فقط یه تلنگر کافیه… تا اشکی بیاد، یا لبخندی بشینه. یه وقتایی، همینطوری اتفاقی، برمیگردن…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان سوگند
دانلود رمان مستی
قسمتی از رمان
باصدای سورنا چشممو از رو دستگاه برداشتمو نگاهمو دوختم بهش! +کنجکاوی بدونی چیه! سرمو تکون دادم و گفتم : آره خیلی کنجکاوم چون برام حالت عجیبی داره..! پوزخندی زدو یه تای ابروشو داد بالاو گفت: الان میفهمی! قدم برداشت سمت دستگاهو با دکمه ای که زد که در خود به خود باز شد! مات و مبهوت به جای نشیمن گاهی خیره شدم که پر از یخای مشکی داشت.. باورنکردنی بود .. یه چیز حیرت انگیزو ترسناک ! چطور ممکن بود یخ مشکی! آب دهنمو قورت دادم به نظر چیز خیلی هیجانی به نظر میرسید.. کنار دستگاه ایستاده بود و در حالی که مسخره نگاهم میکرد بالحن خشکی گفت: لباستو دربیار! بالکنت وترس گفتم: چ..چی! نفس عمیقی کشیدو دوباره تو همون حالت گفت: لباستو درارو برو داخل! من چطوری باید میرفتم داخل! تاخواستم چیزی بگم زودتر از من گفت:
نزار حرفمو برای بار سوم تکرار کنم! زودباش برو بشین.. باتنی لرزون و اروم شروع کردم به لباسمو دراوردن.. تنم میلرزید از ترس..! قدرت اینو نداشتم چیزی بگم.. اما این ترسو به جون خریده بودم چون مقصر من بودم! میدونستم کارمو نادیده نمیگیره! باهمین فکرای تو مغزم نفهمیدم کی در مقابلش لخت قرار گرفتم! سرتا پامو با نگاهش آنالیز کرد و بد سرشو برگردوند سمت دستگاه! نفس عمیقی کشیدم و باقدمای لرزون رفتم سمت دستگاه! ترس بدی افتاده بود توجونم و تودلم هزاران کاش بود.. کاش اون لحظه لال میموندم و هیچی نمیگفتم! نزدیک دستگاه شدمو با مکث کوتاهی نشستم .. برام عجیب بود که اب ولرم بود و احساس لرز نمیکردم حتی باوجود اون یخا.. با بسته شدن در ترسیده به سورنا نگاه کردم .. آب دهنمو قورت دادم .. وقتی در بسته شد احساس کردم تو تابوتیم تنها فرقش این بود که فقط صورتم معلوم میشد.
و از گردن به پایینم تو دستگاه بود.. با لرز تو صدام گفتم: س..سو..سورنا ..! +هشش!صداتو نشونم ..! نزدیک دستگاه شدو یه دکمه ای رو فشار داد.. از ترس زیاد باعث شد چشمام محکم ببندم رو هم! با حس گرم شدن آب چشممو باز کردم و به سورنا خیره شدم که ریلکس داشت سیگار میکشیدو با بی تفاوت خیره بود بهم.. کمکم داغیه اب داشت تنو بدنمو میسوزوند! حس اتیش گرفتن داشت کل وجودمو میسوزوند! داشت تموم تنم از شدت داغ بودن اب میلرزید .. چشمام پر از اشک شدو با گریه داد زدم: س..سورند ک.ک.کمک .. دارم میسوزم… دارم اتیش میگیرمم.. جیغ میزدم و باناله ای بلند گفتم: سورنا نکن این کارو … ازت خواهش میکنم .. کمکم کن.. دارم میمیرم.. د..د ..دارم میسوزم.. شروع کردم به نفس نفس زدن داغ بودن آب اجازع نداد بیشتر از این بخوام حرفی بزنم و لبام بسته شدن رو هم..
نمیتونستم تکون بخورم… بدنم بی حس شده بود و هیچ چییزی احساس نمیکردم.. حس میکردم هیچ چیزی تو بدنم نمونده .. چشمام بی جون داشت بسته میشد.. حس میکردم اخرای زندگیمه… سورنا نمیتونست اینجوری مجازاتم کنه .. نمیتونست زجر کشم کنه! نمیتونست بسوزونتم.. با بسته شدن چشمام فقط صدای تیک یه دکمه ایو شنیدم.. سورنا وقتی دیدم چشماشو بست سریع دکمه رو فشار دادم تااب سرد شه.. نباید میزاشتم بیهوش شه!! بخاطره کارش نزدیک بود تموم زحمات ۱۰سالم از بین بره.. ۱۰سال کم نبود..! من برای این کار شبو روز چشم روهم نزاشته بودم وقتی داشت میسوخت یاد ساره افتادم.. ساره ام همین طوری داشت التماس میکرد.. زجه میزد.. بعد از چند ثانیه که سرمای آبو حس کرد چشماشو بی جون اهسته باز کرد.. نگاهش کردم.. بی رمق بود..