دانلود رمان آرا pdf از فاطمه کاکاوند
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان آرا
آرا همیشه فکر میکرد تا وقتی هیچ چیز رو از دست نده، نمیتونه مانع پیشرفتش بشه. هفده سالش بود و فقط درس براش مهم بود… تا اینکه شاهین اومد. پسری که با سماجت، خودش رو وارد زندگی آرا کرد — و دلش رو هم با خودش برد. اما آیا همهچیز فقط به یه احساس ساده ختم میشه؟
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان باغ خون آشام
دانلود رمان ذهن خالی
قسمتی از رمان
بعدش اومد جلوتر و لپمو بوسید یجایی کنار لبمو خلصه ی شیرینی بود و گرم کننده -دلم از جایی دیگه میخواست ولی قول چند وقت دیگه رو بهش دادم حرفی نزدم چون از صورتش معلوم بود به زور خودشو نگه داشته روی موهامو بوسید و رفت بیرون رفته بود ولی لباش روی لپم انگار جامونده بودن همش حسش میکردم به زور خوابیدم صبح که بیدار شدم ساعت یازده بود من از کلاس جامونده بودم مدیر به مامان زنگ زده بود و مامانم به شهلا ک شهلا گفته بود خواب مونده که ول کرده بود شهلا چه عجبی بیدار شدی +بیدارم میکردی -خسته بودی گفتم شاهین دیشب باهات کار کرده ولت کنم بخوابی -شاهین صبح گفت ولش کن من دیشب باهاش تمرین کردم خیلی تو دلش جا وا کردی ها سه چهار بار اومد نگات کرد بعد رفت +وای -چرا +موهام لباسای بالا رفتم بلند خندید و گفت.
-شاهین میگفت کاش بچت دختر باشه شبیه آرا باشه خیلی با نمکه تو خواب +کوفت بلند خندید +داداشم کی میاد – همین الان باهاش حرف زدم ماموریتش سنگینه و نباید شناسایی بشه واسش خطر ناکه انگار قاچاق دختر میکنن اگه مشکلی خدایی نکرده پیش بیاد آرمینو زنده نمیزارن بعدشو جفتمون زدیم زیر گریه آرمین کارشو دوست داشت و هیچ جوره راضی به ترکش نمیشد ولی به شهلا قول داده بچه اومده آخرین ماموریتشه بعدش دیگه توی اداره کار کنه شهلا زیادی میخوابید و منم درس میخوندم مامانم نبود که راه براه کار بده یکم چت کردم با دخترا جدیدا پارتی های مختلط میرفتن و با آب و تاب تعریف میکردن اجن مامان زنگ زد و گفت شب منو شهلا بریم او به شاهین زنگ زدم جواب نداد چند بار دیگه زنگ زدم بازم جواب نداد -عشقم کار دارم بعدا میزنگمت برات سوپرایز دارم +چی؟
جواب نداد و من همش نگاهم به گوشی بود با شهلا رفتیم خونه ک مامان سر میز شام گفت -فاطی جون زنگ زد همه گوش به حرف مامان بودیم -گفت میخوان بیان اینجا به خاطر امر خیر قبل اینکه لقمه ی تو دهنم گیر کنه تو گلوم شهلا بهم آب داد بابام نگاهی به شهلا کرد و گفت :هر چی خیره همون بشه ایشاله آرمان: بابا جون آرا فعلا بچس سن ازدواجش نیس آرین زندگی خودشه بابا : هر چی قسمتشه ایشاله مامان : ایشاله ایشاله که خیره ظاهرا بابا و مامان راضی بودن آرین و آرمینم مشکلی نداشتن میموند آرمان که رو حرف بابا حرف نمیزد بعد از خوردن شام و جمع کردن و شستن ظرفا هر کسی رفته بود تا بخوابه منم رفتم سمت اتاقم که مامان بازم گوشزد کرد فردا بریم جمعه بازار مامان علاقه ی زیادی به بازار روز داشت بعد از چشمی که گفتم رفتم توی اتاق و اول همه ب شاهین پیام دادم.
+این بود سوپرایزت جوابمو نداد یه نیم ساعت بعدش جواب داد -فک میکردم قد من ذوق کنی +ما باهم حرف زدیم! جواب نداد که دوباره نوشتم +من گفتم دو سه سال بعد کمی بعد جواب داد – منم گفتم دو سه ماه دیگه خونمونیم + به هر حال من جواب شبی دیگه منفیه پس لطف کن خودت کنسل کن من نمیتونم به عمو شهاب نه بگم یعنی دوس ندارم -قرار نیست نه بگی +من اولویتم ازدواج نیس -پس اولویتاتو تغییر بده + نمیتونم شبی دیگه هم جوابم منفیه – فردا میام دنبالت بهونه جور کن جیم شیم +نمیتونم خودت میدونی -با شهلا برو خونش + شنبه امتحان دارم -ر*ی*د*م تو هر چی درس و مشقه +شاهین بهتره تمومش کنیم لطفا -سرت به جایی زده امشب فردا با شهلا نری به جون شایان زنگ میزنم به بابات همه چیو میگم +همچین کاری نمیکنی -باید باهات حرف بزنم +هرچی میخوای بگی رو بگو.