دانلود رمان پروا pdf از آمنه احمدی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
خلاصه رمان پروا
قلبم دیوانهوار میکوبید، مثل موشی که هراسان به دنبال لانهای میگردد، به دنبال راه فرار میگشتم. صداهای اطراف مثل مته روی اعصابم رژه میرفتند، ضعف جسمی و عصبی سراپایم را گرفته بود. مثل روحی سرگردان، نمیدانستم کجا هستم یا اصلاً چه میخواهم بکنم. قلبم تند، نامنظم و بلند، کوپ… کوپ… میتپید. نمیدانم چطور شد یا چرا، فقط میدانم یکباره خودم را در این مخمصه دیدم!
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان یاسمین
دانلود رمان سیگار شکلاتی
قسمتی از رمان
دستش که به طرف راست کشید، دویدم به سمتی که صمد گفته بود، بعد کمی دویدن با دیدنش خیالم راحت شد، دمی عمیقی کشیدم. صمد راست میگفت انگار توی این دنیا نبود، عآبرا بهش تنه میزدن و رد میشدن. با پاهای سست راهش و ادامه میداد، الان نیم ساعته جلوی یه خیابون شلوغ و از تردد ایستاده و تکون نمیخورد. ماشین سنگینی داشت به این سمت میاومد دیدم که وسط خیابون پرید. دهنم باز موند، این دختره ی نفهم میخواد چه غلطی بکنه؟! قلبم با چنان سرعتی میکوبید، که با درد شدیدی همراه بود. نفهمیدم چی شد، با تمام سرعتم سمتش دویدم و.. نمیدونم چطوری خودمو بهش رسوندم، باتمام قدرتم، تنه ظریفشو توی اغوشم کشیدم. قلبم از شدت استرس میزد، عمدا گذاشته بود که این ماشیین بیاد و بپره وسط خیابون.
فقط خواستم نزارم ماشین بهش بخوره، تعادلمون بهم خورد، روی زمین غلتیدم، درد شدیدی توی ارنجم و پاشنه ی پام پیچید. تنش و محکمتر بین دست هام گرفتم صدای وحشتناک ترمز ماشین و بوی بد سوختن لاستیک باعث شد به سرفه بیافتم. دود اطرامون روگرفته بود چشممو که باز کردم نگاهم به صورت خونی پروا گره خورد. تن بیجونشو بیشتر به اغوش کشیدم، فریادی از درد زدم: -پـروا؟! اگه اتفاقی براش بیافته این دنیا برام ارزشی نداره، همونطور که محکم گرفته بودمش، بیرمق نگاهش کردم دیدن صورت خونیش وچشم های بسته اش روح از بدنم جدامیکرد. دلشوره بدی به جونم افتاده بود، به زور دستمو ستون تنم کردم تا از روی زمین بلند بشم، صدای پچ پچ های اطراف و میشنیدم. تازه فهمیدم اون شب توی اون کولاک این دختر با وجودم عجین شده، دلم به شدت بیقراری میکرد. باتمام وجودم نعره زدم: -آمبولانس خبرکنید.
باخودم گفتم: -اگه طوریش بشه دق میکنم. مردی باصدای خشداری داد زد: -معلومه دارید چه غلطی میکنید؟! تمام خشمم نصیب اون شد مشتی به صورتش کوبیدم. -گالهاتو بازکنی همین جا میکشمت. فریادش توی همهمه ها گم شد، نمیدونم چی توی چشم های به خون نشسته ام دید که زبونش بند اومد، ترس توی نگاهش و دیدم. تن خون الود پروا روبه آغوش کشیدم. -نگران نباش، نمیزارم طوریت بشه. ازبین جمعیتی که فقط برای تماشا اومدن گذشتم با دیدن تاکسی سریع جلوش پریدم باصدای وحشتناکی جلوی پام ترمزکرد سریع به طرف عقب رفتم و سوار شدم. باتعجب وچشم های گشادشده بهم زل زد، بانفس های بریده بریده باخشم گفتم: -راه بیافت. اول به من بعدهم به پروا نگاهی انداخت، انگار فهمیدچقدر عصبیم که بدون حرفی سریع راه افتاد.
نمیدونم ازکجای سرش خون میاومد، محکم دست هامو پشت سرش فشار میدادم، موهای خوشرنگ وابرایشمیش باخون سرش رنگی شده بود. دلم بعدعلیرضا هیچ وقت اینقدر نلرزیده بود، دوباره صورت خونی علی جلوی چشمام جون گرفت، تمام اون صحنه ها مثل فیلم از جلوی چشمام ردمیشدند، انگار برگشتم به اونـروز زجه زدم. -تورو خدا تندتر برو. بدجور ترسیده بودم، نباید دوباره بزارم اتفاقی برای کسی بیافته، ازکیفم هر چی پول نقد بود روی صندلی شاگرد گذاشتم. کف دست های سردش گرفتمو بوسیدم اگه اتفاقی بیافته با این عذاب وجدانم چه کنم؟! یه دفعه چی شد؟! چرا همچین غلطی کرد؟! سرشو کمی بالا کشیدم، لبمو روی پیشونیش گذاشتم. -یه کم طاقت بیار. با ایستادن ماشین سریع پاین پریدم. -کمکم کنید. دوتا پرستاری بطرفم اومدن اونو روی تخت گذاشتم.