دانلود رمان یلدا pdf از م.مودب پور
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، غمگین
خلاصه رمان یلدا
این رمان داستان پسری به نام سیاوش را روایت میکند؛ جوانی که دوستی عمیق و ناگسستنی با نیما دارد. روزگار اما بازی دیگری برایشان رقم میزند: سیاوش دل به دختر همسایهی نیما میبازد و همزمان، نیما دلباختهی سیما، خواهر سیاوش، میشود. در دل این روابط پیچیده و گاه پرتبوتاب، دختری ناشناخته وارد ماجرا میشود؛ دختری که با بیماری ایدز دستوپنجه نرم میکند و بیخبر از بسیاری، هر که به او نزدیک شود، به کام بیماری میکشاند. او در دل داستان، رازهای ناگفتهی زندگیاش را به زبان میآورد و پرده از تلخیها و رنجهای خود برمیدارد…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان دژکوب
دانلود رمان دارکوب
قسمتی از رمان
هم ناراحت شده بودم و هم خنده م گرفته بود! جریان رو به بابام گفتم و تند راه افتادم طرؾ بیمارستانی » که سیما، خواهرم اونجا کار می کرد. یه ربع بعد رسیدم. تا پیاده شدم، دیدم نیمام رسید. دوتایی رفتیم تو بیمارستان و رفتیم جلوی قسمت پذیرش خیلی شلوغ بود. هفت هشت ده نفر جلوش واستاده بودن و هی از مسئول ش که یه دختر جووون بود، سوال و یه دقیقه با تلفن صحبت « پیجینگ » می کردن. دختر بیچاره م که یه دستش به گوشی تلفن بود و یه دستش به میکروفن می کرد و یه دقیقه، یه دکتر و پرستار و یا مامور تاسیسات رو پیج می کردو وسطش دو تا جمله جواب ارباب رجوع رو می داد! پاک گیج و کلافه شده بود! مردمم بهش اَمون نمی دادن و مرتب ازش سوال می کردن ارباب رجوع ببخشین خانم، همسر من اومده اینجا. گویا مسموم شده! اسمش ثریا عبادیه. میشه نگاه کنین ببینین هنوز اینجاس یا رفته؟
مسئول پذیرش تا می اومد جواب بده، تلفن زنگ می زد و یه لحظه با تلفن صحبت می کرد و بعد باید با بلند گو یه نفر رو به پیج می کرد. مسئول پذیرش دکتر بهرامی اورژانس دکتر بهرامی اورژانس! ارباب رجوع خانم ببخشین، یه مریضبد حال داریم! ترو خدا کار ما رو زودتر راه بندازین. مسئول پذیرش اقامن یه نفرم! صد تا دستم که ندارم! خودتون پرش کنین. ارباب رجوع ت خانم ما زودتر اومدیم، مریضمام بد حاله. مسئول پذیرش اجازه بدین قبل از شمام هستن. تلفن دوباره زنگ زد و مسئول جوا داد و دوباره میکروفن رو ور داشت و گفت « دکتر ابراهیمی … دکتر ابراهیمی .ccu. ارباب رجوع خانم یک کاغذ به من بدین برم مریضم رو مرخص کنم آخه! مسئول پدیرش کاغذ چی بدم آخه؟ نیما خانم هر چی جلو دست تونه بدین بهش دیگه! کاؼذ یه خط هس، دو خط هس، Aهس! کاغذ کاغذه شطرنجی هس، مسئول پذیرش بله؟
آروم زدم تو پهلوی نیما! ارباب رجوع خانم ببخشین مریضی بنام ترابی اینجا دارین؟ ارباب رجوع دیگه چه خبره آقا؟! ناسلامتی مام آدمیم ها! سه ربعه اینجا معطلیم و شما نرسیده میرین جلو! منکه از هر دو تون زودتر اومدم و بیشتر سر پا واستادم! ناسلامتی مریضم هستم! شما که پشت سر من بودین. مسئول پذیرش شماها هر چی بیشتر شلوغ کنین دیرتر کارتون راه می افته! اصلا همینجور که هستین صف بکشین! یکی یکی که نوبت تونه، بیای جلو و سوال کنین. ولوله افتاد بین ارباب رجوع ها که نیما گفت «ببخشید سر کار خانم. من یه دونه ای م! یه دونه ای که صؾ نداره. دوباره زدم تو پهلوش! مسئول پذیرش که خنده شم گرفته بود، گفت «شمام بفرمائین تو صف. نیما چشم! بروی دیده من و نیما رفتیم تو صؾ که خانم مسئول پذیرش به یه مرد که خیلی وقت بود یه گوشه، ساکت واستاده بود گفت شما خیلی وقته اینجا واستادین.
من حواسم هس. اسم؟ یارو که لهجه ی ترکی داشت، گفت گادره. مسئول پذیرش گادره؟ گادره نه بابا! گادره. مسئول بنده م که همینو گفتم! گادره، درسته؟ قادری قادری! یه دفعه همه ی ارباب رجوع ها با هم گفتن قادری قادری. مسئول پذیرش گه تازه متوجه ی لهجه ی یارو شده بود، شروع کرد تو دفتر دنبال اسم قادری گشتن و یه خرده بعد گفت یه همچین اسمی نداریم اینجا! نادری داریم، قادری نداریم. قادری ببینم اینو گفت و همچین دولا شد رو پیشخون مسئول پذیرش که اگه مردم نگرفته بودنش، می افتاد اون طرف رو کله ی خانم مسئول پذیرش. مسئول آقا یاوش! چه خبرتونه؟! این دفترو من باید ببینم نه شما! اگه اسم تون بود که خودم بهتون میگفتم قادری اسمش نیس؟ مسئول نخیر، نیس؟ قادری فامیلیش نمی خوای؟ مسئول چرا نمی خواد؟ هم اسم، هم اسم فامیل باید اینجا باشه! قادری ایسمش باید انجا بونیسه؟