دانلود رمان دژکوب pdf از مدیا خجسته
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی
خلاصه رمان دژکوب
بهراد، مردی زخمی از گذشته، سالهاست که تنها با یاد قسمی قدیمی، شعلههای انتقام را در دلش شعلهور نگه داشته است. او در مسیر پرپیچوخم سرنوشت، به لبهای پرتگاهی میرسد که آنسویش چیزی جز تاریکی نیست… غافل از اینکه این تاریکی، همان روشنایی صبحیست که امید زندگیاش بود؛ اما حالا به شبی بیپایان بدل شده است.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان پریچهر
دانلود رمان 1411
قسمتی از رمان
اشک نریزد؟ در این بیابان چه کسی میفهمید چه بر سرش آمده؟ اصلا گریه چه سودی داشت؟ چشم هایش را بست و با صدایی که میلرزید رو به مرد گفت: جون عزیزت بذار برما اما به جای جواب شنیدن دست مرد دوباره روی دهانش نشست و بی رحمانه به سمتی کشیده شد چراغ خانه که روشن شد، صدایی کلفت از داخل یکی از اتاق ها گفتن باز از کدوم گوری اومدین شما دوتا که گند زدین به خواب ما؟ اردلان ترمه را روی مبلی نشاند و خودش روی مبل رو به رویی ولو شد. نگاه ترمه از پس پرده ی اشک به خانه ی زیبا و مجلل خیره ماند. لوسترهای طلایی و بزرگ دو راه پله مارپیچ رو به بالا و دو فضای جداگانه که با چند ست میل از هم جدا شده بودند. دندان هایش از شدت ترس و سرما به هم میخورد. دست هایش را زیر بغلش زد و مثل جوجهای سرما زده به اطراف خیره بود که چشمش روی پاهای کشیده ای که از پله ها پایین میآمد
ثابت ماند زن زیبایی با آرامش از پله ها پایین آمد. سیگار نازکی میان انگشتهای کشیده و لاک زده اش بود و شلوارک تنگ و لباسی نصفه و نیمه به تن داشت موهای طلایی اش را روی شانه هایش ریخته بود. لبخندش شاید جذاب ترین و در آن لحظه وحشتناک ترین لبخند دنیا بود. با همان لبخند دلچسپ جلو آمد و اخم ظریفی رو به اردلان کرد. نگفتم آدم باشین؟ این چه وضعیه؟ اردلان پوزخند زد و پاهایش را روی میز گذاشت. مث همیشه هر چی چموشه به تورت میخوره ساعدش را بالا برد و رد چنگ ترمه روی دستش اخم زن را بیشتر کرد. به طرف ترمه قدم برداشت و دوباره لبخند زد. بده مگه؟ زن باید وحشی باشه فرزان کو؟ دیرش شده بود. رفت بزنه روشن شه روی صورت ترسیده ی ترمه خم شد و موهای خیش را از روی پیشانی اش کنار چقدر نازی تو خوبی هانی؟ چرا میلرزی؟
ترمه از جا برخاست و همانطور که یک چشمش به در قفل شده بود گفت: اینجا دیگه کدوم جهنمیه؟ چرا ولم نمیکنین. چرا منو آوردین اینجا؟ این کارتون آدم رباییه. اگه پدر و مادرم بفهمن زن دستش را دور بازوی ترمه حلقه کرد و با آرامش گفت: هیس آروم هانی میدونم الآن اعصابت خورده عصبی هستی.. حساسی… جیغ و داد کنی دخترا یا میشن اونا مثل من مهربون نیستنا دستش را که بیرون کشید اردلان از پشت بازویش را گرفت. زن پوفی کرد و رو به اردلان گفت: ببرش بالا تا بیام نذار زیاد سر و صدا کنه هنوز حرف زن تمام نشده بود که صدای جیغ و دادش میان فضای خانه ی بزرگ پیچید. اما آنقدر جثه ریزی داشت و آنقدر سبک بود، که بی دردسر و سختی در آغوش اردلان، مثل پر گاهی جا به جا شد و از پله ها بالا برده شد.
ایرج با خنده دو آس دل و پیک را روی میز گذاشت و پوزخند پیروزمندانه اش را به چهره ی بهراد دوخت یا حواس نداری یا داری آوانس میدی و گرنه این بدشانسی از تو بعید بود بهراد گوشه ی لبش را با دست مالید و نگاه پر اخمش را به کارت هایش دوخت آن ها را روی میز انداخت و از جا برخاست ایرج معترض شد. کجا؟ کش و قوسی به بدنش داد و دست هایش را از پشت روی سرش کشید. به طرف پنجره رفت و به باران شدید خیره شد. حسش نیس بابا ده دور دیگه هم بیاری بازم جیب تو جلو تره بیا بشین اذیت نکن. از گوشه ی چشم نیم نگاهی به اسکناس ها انداخت و گفت: پرشون دار اون پول خوردا رو… بهراد یک بارم شده مثل انسان بازی کن هربار مت دختر پولا رو برمیگردونی اینجوری حال نمیده با شنیدن صدای رعد و برق اعصابش بهم ریخت و غرق افکارش بی حواس زمزمه کرد قرار به بازی پولی باشه خودتم بهم باختی بدبخت ایرج خندید.