دانلود رمان یاسمین pdf از مرتضی مودب پور
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
خلاصه رمان یاسمین
این رمان درباره بهزاد، دانشجوی جوانیست که دلباخته دختری به نام فرنوش میشود. اما ماجرا پیچیده میشود که بهزاد درمییابد خواستگار فرنوش کسی جز پسرخالهاش نیست…
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان نبض عاشقی
دانلود رمان سیگار شکلاتی
قسمتی از رمان
کاوه – مرده شور اون دوستی شون رو ببرن با این دوستی ها فکر کنم آخر شب باید اورژانس تهران منو از اینجا بیرها. در همین موقع به دختر که اسمش زهره بود با به فنجون قهوه اومد طرف کارد و گفت: کاوه خان من مثل اینها نیستم براتون قهوه آوردم بفرمایید. تا زهره این رو گفت کاوه دفتر تلفنش رو در آورد و گفت آفرین به تو ا زود اسم و آدرست رو بگو که بزارمت نفر اول نیست که مامانم رو بفرستم خواستگاریت زهره از خوشحالی و خجالت صورتش سرخ گل انداخت. کاوه – حالا که دختر خوبی بودی برو به قهوه واسه خودت بیار تا قالت رو بگیرم سودایه کاوه خان تو رو خدا راست میگی؟ کاره بچون مامانم الله دروغ بگم ! اصلا کار مادرم اینه! تا کاره اینو گفت، سه چهار تا دخترها دویدن تو آشپزخونه که قهوه بیارن. زهره قهوه ای رو که برای کاوه آورده بود بهش نداد و خودش خورد کنود چطور بود؟ خوشمزه بود؟
زهره ببخشید کاره خان میخواستم قال منو زودتر بگیرید بعدا براتون یکی دیگه میارم. فنجون رو زود برگردوند و رفت تا به قهوه دیگه واسه کاوه بیاره. چند دقیقه بعد، همه با یه فنجون دمر شده تو تملیکی، دور کناره نشسته بودن کاوه – یکی یکی شلوغ نکنین باید تمرکز داشته باشم. فنجون زهره رو برداشت و توش نگاه کرد و به خرده دیگه گفت : واخ واخ واخ واخ چه تاریکه این تو! مثل دل سیاه شیطون! این قال گفتن نداره بیخود هم اصرار نکن نوبت بعدی کیه؟ کاوه بده ببینم این وامونده روا به نگاهی به فنجون کرد و گفت: تو که چیزی به این نذاشتی؟ میخواستی تهش رو هم لیس بزنی سودایه کاوه خان، فنجون رو برگردوندم اینطوری شده ریخته همه ش تو نعلبکی. کاوه آهان پس همین فالته! خب بذار ببینم تو به شوهر کچل گیرت میاد ! ببین ته فنجونت برق میزنه سودایه داری مسخره بازی در می آری کاره جدی شد و گفت: الله اعتقاد الدارین
اصلا همه فنجونتون رو وردارین و برین. اصلا دیگه قال نمیگیرم. پروانه سودابه مگه خواستگار قبلیت کچل نبود خودت گفتی؟ سودایه ای وای راست میگه! ببخشید تو رو خدا کاوه خان، بخدا اعتقاد دارم! کاوه دیگه از این حرف ها لزنی ها! خب چی میگفتم؟ آهان. این پسره کچله به بار اومده خواستگاریت جوابش کردی اما اشتباه کردیا. البته اون بازم میاد جلو این دفعه رفته مو کاشته زلف داره عین جارو جزء! این دفعه خودت هم نمیشناسیش! فعلا اینو داشته باش تا بقیه ش رو بهت بگم بعد رو به زهره کرد و گفت پیار اون فنجونت رو ببینم چیکار میتونم واسه ت بکنم؟ فنجون زهره رو برداشت و دوباره نگاش کرد و گفت: صاب مرده به من گبره ته ش بسته! من چه فالی برات بگیرم؟ زهره کم مونده بود گریه ش بگیره کاوه. حالا خودت رو ناراحت لکن قسمت و سرنوشت همینه دیگه! بیا انگشت بزن تو این فنجون شاید به روزنه امیدی برات وا بشه!
اینجوری وضعت خرابه! زهره که اشک تو چشماش جمع شده بود، فنجان رو گرفت و به انگشت محکم زد توش که کاوه داد زد: یواش بابا چه خبرته؟ سوراخش کردی تموم خطوط زندگیت بهم ریخت که گفتم به انگشت بزن نگفتم درل بنداز و با منه سوراخش کن که! زهره با بغض جواب داد: بخدا زیاد فشارش ندادم کاوه خان مجلس ساکت شده بود کاوه که عصبانی بود گفت: فرنوش آروم از من پرسید کاوه فال قهوه بلده بگیره؟ نمیدونم بخدا یعنی تا حالا پیش نیومده بود که بفهمم. کاوه فنجون سودابه رو برداشت و توش رو نگاه کرد سودابه دل تو دلش نبود. کاوه خب سودابه خانم داشتم بهت چی میگفتم؟ سودابه خواستگار قبلیم رو گفتی کاوه آره عکسش هم اینجا افتاده حالا بیا به انگشت بزن ته فنجون و نیت کن. سودابه آروم با نوک ناخنش به اشاره به ته فنجون کرد که دوباره داد کاوه دراومد.