دانلود رمان نبض عاشقی pdf از الناز محمدی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
همهچیز با یک عشق خانوادگی شروع شد؛ باراد و مهرسا، دختر و پسری که فامیل بودن، اما دلهاشون به شکل خاصی به هم گره خورد. باراد، پسری موفق و مغرور، و مهرسا، دختری سادهدل و صریحزبان. رابطهشون به نامزدی رسید، اما دوران شیرینشون با اتفاقاتی تلخ و رازهایی تاریک، کمکم رنگ باخت. شایعاتی در مورد باراد، مزاحمتهایی برای مهرسا، و در نهایت، شکی که یک غریبه در دل مهرسا کاشت… همهچیز تغییر کرد. سالها گذشت، و آدمهای جدیدی وارد زندگی مهرسا شدند… اما آیا یک انتخاب عجولانه میتونه سرنوشت رو برای همیشه عوض کنه؟
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان بامداد خمار
دانلود رمان قرار نبود
قسمتی از رمان
شاهین ابرو درهم. به من چه؟! پارسا با لحنی طلبکار گفت: هزار بار بهت گفتم وظایفی رو که به عهده داری درست انجام بده مو به مو جلو برو برای هر خطی که می میلی متر بذار تا حریف این یارو شیم. – مگه من چیزی کم گذاشتم که ترش کردی؟ استاد در حال تنظیم تریبون بود و این یعنی همان زمان طلایی که مدت ها در انتظارش بودند پارسا حرف هایش را جمع و جور کرد و مختصر گفت خودت میدونی از چی حرف میزنم. صدای استاد که آمد فضای سالن برخلاف لحظاتی قبل در سکوتی نفس گیر فرو رفت مرد میانسال پس از تشکری بابت زحمات پنج گروه پای دو گروه ممتاز را وسط کشید و گفت: با این که داوری خیلی سخت بود اما بالاخره یک گروه باید انتخاب میشد سپس نفسی گرفت میدانست استرس
و هیجان زیادی روی همه است. به همین خاطر خیلی معمل نکرد و ادامه داد: گروه برتر از نظر ما تیم چهارمه به سرپرستی مهندس باراد آرام. تمام سالن غرق هیاهو شد و صدای سوت کشیدن و کف زدن فضا را پر کرد رفته رفته سالن خالی از دانشجوها شد. همه قبل از خروج مقابل گروه منتخب مکث می کردند و با گفتن تبریک مجدد رد میشدند. موافقی از در پشتی بزنیم بیرون پارسا؟ صدای شاهین نگاه خشکیده پارسا را تکان داد و با مکث به او نگریست خیلی مزخرفی بعد هم برخاست و با قدم هایی بلند از او فاصله گرفت شاهین به همراه بقیه ی اعضای گروه کنار پارسا قرار گرفته و راه افتادند مرد جوان دوباره کنار گوشش گفت: تو که نباید غصه ی این چیزا رو بخوری پارسا دفترمون قبل از فوق آماده بود.
پارسا چپ چپ نگاهش کرد شاهین کوتاه نیامد و با پررویی گفت: بنار از این ته تغار به نونی هم به این بابا برسه بلکه درد بی پدری کمتر اذیتش کنه. من و تو که…. پارسا با خشم ایستاد و عصبی نگاهش کرد تو میدونی گرفتن این پروژه به چیز دیگه پشتشه فقط نمیدونم چرا خودتو به نفهمی زدی شاهین با بی خیالی گفت: حالا که شده بذار بره لا دست از ما بهترون تا حسابی پیرش در بیاد. پارسا دستی برای او پرت کرد فولادیه برو بابا حرف زدن با تو مثل کوبیدن میخ تو دیوار. سپس راه افتاد شاهین هنوز مثل مگس زیر گوشش وزوز می کرد و اعصابش را به هم میریخت. به کلمه از حرف های او دردش نبود. از سال اولی که با به دانشگاه گذاشت؛ رقیب سرسخت باراد بود و هر دو در یک خط و گاهی موازی پیش میرفتند.
این طور که از رفتار باراد پیدا بود دوست داشت رفاقت و رقابت را کنار هم تجربه کند؛ اما حضور شخص ثالثی چون شاهین که همیشه یکی به نعل میزد و یکی به میخ او را از باراد دورتر میکرد با این که مطمئن بود نتیجه ی این رقابت تنگاتنگ به باراد واگذار میشود و مقصر اصلی هم شاهین و کم کاری هایش بود مثل احمقها کینه ی او را به دل گرفت. مدام این ذهنیت در سرش رژه می رفت که اگر باراد نبود بی سوگلی و ممتاز دانشکده او و تیمش می شدند. قصد عبور داشت که سرپرست پروژه پارسا را صدا زد. تفاوت امتیاز گروه شما و آقای آرام فقط چند درصد بود. آقای یاسمی خیلی متاسفم که در این پروژه عظیم همکاری با جوان مستعدی مثل شما رو نداریم. پارسا به زور لبخند زد و تشکر کرد خواست برود که این بار باراد گفت …