دانلود رمان تلبیس pdf از شادی جمالیان
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
نهال و کیهان، در سکوت یک ازدواج سنتی به هم میرسند. کیهان برای نهال تصویری از یک “زن خوب” میسازد: خانهدار، آرام، وفادار. نهال هم در ابتدا این تصویر را دوست دارد، چون عشق را با فداکاری اشتباه گرفته. اما با گذشت زمان، ترکهای ظریف روی دیوارهای رابطه ظاهر میشوند. سکوتها بلند میشوند، نگاهها بار سنگین پیدا میکنند. سوالهایی شکل میگیرند که نهال جرئت فکر کردن بهشان را هم نداشته: اگر عشق فقط تحمل باشد، اگر زندگی فقط تکرار باشد، چه چیزی باقی میماند؟ خیانت، تنها کلمهایست که همه چیز را ویران میکند. اما نهال میماند و یک سؤال بیپاسخ: در این بازیِ فریب، مقصر کیست؟ خائن واقعی کدام یک بود؟
«تلبیس به معنی پوشاندن، پنهان کردن حقیقت، پنهان داشتن مکرو عیب، فریب»
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان اگلاف
دانلود رمان ریسمان
قسمتی از رمان
تمام ذهنم پر از صدا میشود سکوت خیابان خیس و باران خورده به ناگهان تمام میشود. نیمه شب است نور کم سویی از چراغ های گوشه و کنار خیابان را روشن میکند؛ اما همه شان نامرئی میشوند. دستی مرا از این خیابان ،میگند دستی ذهن مرا میگیرد و فشار میدهد. انگار تمام ناقوس های دنیا در گوشم زنگ میزند. انگار کولی ها در وجودم جیغ میکشند، انگار خالی میشوم انگاریخ میزنم، انگار میمیرم نه. مرگ قطعا اینطوری نیست من نمرده ام من در هوایی نفسم میکشم که مسمومم میکند. من زنده ام، من هنوز هستم و فقط دارم میبینم چطور زندگی ام نابود شده است.
تازه دارم میفهمم مقصر نبودم تازه دارم میفهمم چرا کافی نبودم چون من و او برای هم نبودیم ما هرکدام قصه جدایی داشتیم و من یک عمر به تنهایی بارگناه را به دوش کشیدم. گناهی که گناه من نبود! من تمام لحظات مردم، من تمام روزها یخ زدم من تمام مدت از خودم بیزار شدم و حالا قدمی به عقب برمیدارم پرده تکانی میخورد. چیزی در دلم میجوشد باد مرا در آغوش میگیرد، بغض در چانه ام چنبره میزند و اشک از گوشه چشمم راه میگیرد. چشم هایم در کاسه دودو میزند، تمام وجودم نبض دارد میشود و ته حلقم خشک و تلخ میشود نگاهم مات صحنه ای میشود که نمیتوانم باورش کنم یک آغوش گرم و مردانه…
لعنت صورتش لبریز از لذت است و من به هرچه میبینم میفرستم به مردی که رهایم کرد به کسی که او را از من گرفت و به گناهی که به ناحق روی دوشم سنگینی نفسم به شماره می افتد حس میکنم تمام دنیا روی شانه هایم سنگینی میکند. پاهایم یاری نمی کنند بایستم، کاش نمی آمدم، کاش نگاهم میخ این پنجره نمیشد، کاش دلتنگی و عذاب وجدان دست بیخ گلویم نمیگذاشت. کاش میتوانستم جیغ بکشم کاش کلید یدکی این خراب شده را نداشتم کاش هوس یک صحبت دوباره به سرم نمیزد کاش نمی آمدم
تا بپرسم چرا کاش آن مرد که غرق در لذت است یک زمانی شوهرم نبود. به زور تن یخ زده ام را عقب میکشم پایم لبه جدول گیر میکند و سکندری میخورم تا بخواهم دستم را بند چیزی کنم در باغچه کوچکی که کنار جوی آب قرار دارد پرت میشوم صورتم از درد در هم جمع میشود چشم هایم را میبندم و هق میزنم. دستم را به تنه درختی میگیرم و تلاش میکنم خودم را بالا بکشم. رقت انگیز شده ام هر لحظه که چشم میبندم آن صحنه پشت پلک هایم جان میگیرد. معده ام میجوشد دستم را به درخت میگیرم و عق میزنم همه نفرتم را بالا می آورم تمام بغضم را تمام خودم را…