رمان سرا
دانلود رمان جدید رمان عاشقانه
رمان سرا
دانلود رمان اگلاف pdf از ملیکا میکائیلی

 

دانلود رمان اگلاف pdf از ملیکا میکائیلی

با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر

ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی

خلاصه رمان اگلاف

کهزاد فخار، پسری که به بی‌پروا بودن معروفه؛ کسی که ردپاش توی بیشتر مهمونی‌ها با دل‌بردن و مخ‌زدن همراهه. لقب “شاه شکار” براش کم نیست. شبی به اصرار دوستانش پایش به پارتی‌ای باز می‌شه که هیچ شناختی از میزبان نداره. همه‌چی طبق معمول پیش می‌ره: حرف، خنده، نزدیک شدن. اما دختری که اون شب وارد بازیِ همیشگیش می‌شه، یه تفاوت بزرگ داره. صبح روز بعد، تازه می‌فهمه که با یک افسر زن طرفه… یه سروان واقعی

رمان های پیشنهادی:

دانلود رمان آهار

دانلود رمان زیتون

قسمتی از رمان

درد اولین چیزی بود که حس کردم. نه یه درد معمولی نه فقط یه تیر کشیدن ساده. دردی که توی تمام بدنم پیچیده بود، از شونه ی چپم شروع میشد و مثل جریان سردی توی رگ هام میدوید. چشمام سنگین بود، انگار هزار سال خوابیده بودم، اما باید بازشون میکردم. یه تلاش کوچیک کافی بود تا نور کمجان سقف بیمارستان از لای مژه هام عبور کنه. پلک زدم، یه بار، دوبار… همه چیز گنگ و نامفهوم بود. سقف سفید، صدای ضعیف بوق مانیتور، حس سرد سِرم توی دستم اما اون چیزی که بیشتر از همه توجهم رو جلب کرد تصویر مردی بود که کنارم نشسته بود. کهزاد. موهای آشفته، رد باندپیچی که روی پیشونیش دیده میشد، نگران اما آرام. دستم رو توی دستش گرفته بود، انگشت شستش رو آروم روی پوستم حرکت میداد

انگار که بخواد با همین لمس آرومم کنه. لب هاش کمی تکون خورد و صدای گرفتهش به گوشم رسید: _حالت خوبه عزیزم؟! اما من جوابش رو ندادم. چون همون لحظه یه سوت ممتد توی سرم پیچید. همه چیز دوباره برگشت… شب بارونی و زمین گلی …بوی خون …ضربان تند قلبم… دستی که سفت دور بازوم پیچیده بود، تقلاهایی که برای نفس کشیدن میکردم … مشت سنگین فرشاد که به صورتم خورد. تصویر رادان، همون قاتل جمجمه ای جلوی چشمام نقش بست، درست همون لحظه ای که اسلحه رو بالا آوردم و ماشه رو کشیدم… صدای شمردن عدد دو هنوز توی گوشم میپیچید، اون لحظه ای که گلوله بین دو ابروش نشست و همه چیز برای همیشه تموم شد. نفس عمیقی کشیدم و یه لحظه چشمام رو بستم.

انگار که بخوام اون تصویر لعنتی رو از ذهنم بیرون کنم اما نه …این چیزا از ذهن آدم پاک نمیشه. دوباره پلک زدم این بار واضحتر کهزاد رو دیدم. دستم هنوز توی دستش بود، چشماش پر از نگرانی. نفسمو بیرون دادم و با صدای خشدار گفتم: _انفجار کار کی بود؟! صورت کهزاد جدی شد اما قبل از اینکه چیزی بگه، دوباره ذهنم برگشت به لحظه ای که آرش رو توی بین اون آشوب دیدم. دردی که توی شونهم پیچید رو نادیده گرفتم و با همون صدای ضعیف ادامه دادم: _و آرش …چطور بین افراد جمشید فخار سر درآورد؟! میدونستم کهزاد نمیخواد من توی این حال خودم رو درگیر این چیزا کنم اما من نمیتونستم صبر کنم. من باید میدونستم. صدای باز شدن در باعث شد نگاهمو از کهزاد بگیرم. سرهنگ طارقی با همون صلابت همیشگیش وارد شد.

نگاهی بهم انداخت، کمی جلوتر اومد و همونطور که دستش رو آروم بالا میبرد، با لحنی محکم اما آروم گفت: _آروم باش دخترم …همه چیز رو بهت توضیح میدم…یعنی هم به تو و هم به کهزاد اما قبل از اون نمیخوای مهمون هاتو ببینی! به خاطر تو اینجا اومدن دخترم. بهم توضیح میداد؟ … ! اره باید توضیح میداد ذهنم هنوز درگیر بود. منظورش از مهمون ها! سعی کردم خودمو از حس گیجی و درد بیرون بکشم و نگاهمو چرخوندم سمت در. اولین چیزی که دیدم قیافه ی خشک و جدی سروان شهریار اردبیلی بود. همون که همیشه انگار یه دنیا حرف نگفته پشت اون نگاه سردش داره .تکیه داده بود به دیوار، دست به سینه اخماش توی هم بود.

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
کهزاد فخار، پسری که به بی‌پروا بودن معروفه؛ کسی که ردپاش توی بیشتر مهمونی‌ها با دل‌بردن و مخ‌زدن همراهه. لقب "شاه شکار" براش کم نیست. شبی به اصرار دوستانش پایش به پارتی‌ای باز می‌شه که هیچ شناختی از میزبان نداره. همه‌چی طبق معمول پیش می‌ره: حرف، خنده، نزدیک شدن. اما دختری که اون شب وارد بازیِ همیشگیش می‌شه، یه تفاوت بزرگ داره. صبح روز بعد، تازه می‌فهمه که با یک افسر زن طرفه... یه سروان واقعی
مشخصات کتاب
  • نام کتاب
    اگلاف
  • ژانر
    عاشقانه، پلیسی
  • نویسنده
    ملیکا میکائیلی
  • ملیت
    ایرانی
  • ویراستار
    رمانسرا
  • صفحات
    691
خرید کتاب
55,000 تومان
دانلود بلافاصله بعد از پرداخت
اگر نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید
  • admin
  • 29 بازدید
  • 55,000 تومان
  • برچسب ها:
دیگر نوشته های
موضوعات
ورود کاربران

کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان سرا " میباشد.