دانلود رمان زیتون pdf از الناز پاکپور
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی
“زیتون” داستان دختریه که از دل سختیها قد کشیده. محکم، مصمم، و بیوقفه جنگیده تا امروز روی پای خودش وایسته. کمالطلب، جسور، و دنیا دیده. هر آجر از ساختمون زندگیش رو با دستای خودش چیده. تو دل شبهای تاریک، با چشمهایی که رویا داشتن اما خواب نداشتن. فرار کرد؛ از محدودیتها، از گذشته، از درد… به ترکیه رفت، نه با امید زیاد، بلکه با ارادهای فولادی. سالها گذشت تا شد کسی که همه میشناسن؛ یه مدل مشهور با جایگاهی که هر کسی حسرتشو میخوره. اما گذشته رهاش نکرد. یه مأموریت کاری، و دوباره بازگشت به ایران… همزمان با کشف دوبارهی خودش، با آدمهای تازهای آشنا میشه… و در دل هر خاطره، دوباره خودش رو پیدا میکنه.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان ریسمان
دانلود رمان سایه گناه
قسمتی از رمان
دنیز گفت بلیط برگشتم اینها یعنی انقدر این هست که همین الان برگردم و با پروازی که اومدم برم استانبول آبروی دنیز میردا” به هتل رسیدیم. شانس آوردم کمی پول ایرانی تو فرودگاه آتاتورک از به توریست ایرانی خریدم هر چند مطمنم سرم کلاه رفت. پول راننده رو پرداختم وارد هتل شدم همه جا بوی تمیزی می داد. به پذیرش نزدیک شدم. مرد جوان خوش قیافه، نگاهی به لباس هام کرد. دستکشم رو از دستم در آوردم پاسپورتم رو از کیفم بیرون آوردم و جلوش گذاشتم نگاهی به پاسپورت سبزم انداخت و با انگلیسی سلیسی بهم خوش آمد گفت و فرمی رو داد تا پر کنم من هم انگلیسی جواب دادم فارسی حرف می زدم که چی بشه؟ که کنجکاوتر بشه ؟ کارت رو به سمتم دراز کرد. پادوی هتل با من تا طبقه ی پنج اومد انعام رو بهش دادم
به سوئیت لوکسم نگاه کردم. تو دلم از دنیز به خاطر دست و دلبازیش تشکر کردم. خستم خیلی خسته با سومین بوق، صدای منتظرش تو گوشی پیچید. سلام پس رسیدی هتل ۲۲. ای پایا، تو چرا انقدر نگرانی پسر؟ این جا وطن منها پوزخند زد. خودم هم به این توجیه خندیدم. برو بخواب هاکان از پشت سرش صدای دریا می اومد. دلم پر کشید برای اون تاب تو حیاط که وقتی روش می نشینی و بالا میری احساس می کنی می تونی دریا رو بغل کنی دنیز نباید این قفسه رو برات می گرفت. من تنها مهند مستم که فارسی میدونه این پروژه برای شرکت خیلی مهمه به از لحاظ مالی بیش تر از جهت پرستیزی و مطرح شدن تو بازار ایران. نمی دونم کلافم خیلی مراقب خودت باش. ازم قول گرفت به محض این که خط خریدم
و این که تو هر آپارتمانی ساکن شدم بهش خیر بدم. بلند شدم ساعت رو نگاه کردم ساعت هشت بود. خوب فکر میکنم دو ساعت خوابیدم تو خواب و بیداری فقط اون زیر زمین نمور به یادم می اومد. بوی ترشی تو بینیم بود. دوش آب رو باز کردم. حرکت آب داغ از پشتم حس ماساژ رو بهم می داد. خونم رو پوشیدم و بیرون اومدم جلوی آینه نشستم برسن به دست به خودم توی آینه نگاه کردم موهام قهوه ای شکلاتی بود، با ته مایه ی قرمز دقیق یادم نمی اومد رنگ اصلیش چی بود. هر چند مهم هم نبود. برس رو روش کشیدم به نرمی حرکت کرد. ماهانه قیمت نسبتا گرافی خرج کرمها و لوسیون هام میکردم تو هفت سال کم کم اپنا رو یاد گرفته بودم بوسه و سمیرا همیشه به خرجی که برای خریدن لباس های مارک دار
و زیور آلات می کردم معترض بودند. بلند شدم و موهام رو خشک کردم آرایش صری کردم ساعت ده باید تو شرکت میبودم آدرس رو دوباره چک کردم، زعفرانیه خیلی هم دور نبود. پالتوی چرم مات قهوه ایم رو پوشیدم، با بوت های مخمل ر بلندم که تا بالای زانوم می رسید. جوراب شنواری قهوه ایم رو هم پوشیدم. دیگه احتیاجی به شلوار نبود با عطر اهدایی دنیز دوش گرفتم. یادم داده بودند که عطر در حقیقت امضای آدمه سوار آسانسور شدم یکی از کارهای مورد علاقه ام از چایکوفسکی رسید. کیف لپ تایم رو تو دستم جا به جا کردم به سمت پذیرش رفتم ایستاده بود. بدون حرف کارت ورودی در اتاقم رو به دستش دادم. وارد لایی شدم باز هم به صدای لوس و کش دار به گوشم شده بود.