دانلود رمان تاوانی که حقم نبود pdf از صفورا یارمرادی
با لینک مستقیم برای اندروید و کامپیوتر
ژانر رمان: عاشقانه
شوکا فکر میکرد عشق واقعیشو پیدا کرده، همون مرد رویاهاش، شاهزادهای با اسب سفید. اما خبر نداشت که اون شاهزادهای که همیشه دنبالش بود، مدتهاست کنارش بوده. بیتوجه به اون مرد واقعی، دلشو به کسی داد که فقط ظاهرش فریبنده بود و همین باعث شد دل مردی که واقعاً دوستش داشت بشکنه، بیخبر از اینکه خودش قربانی یه عشق دروغین شده.
رمان های پیشنهادی:
دانلود رمان آهار
دانلود رمان ریسمان
قسمتی از رمان
جناب آقای پسر عمو چند بار بگم؟؟ من هیچ علاقه ای به شما ندارم .. نمیخوام باهات ازدواج کنم. یه تای ابروشو بالا دادو با حرص گفت: _من این حرفا حالیم نمیشه ..از بچگی اسم مارو روی هم گذاشتن .. از همون بچگی ملکه روح و قلب من شدی .. خودت خبر داشتی که دوستت دارم .. مگه آزار داری که ردم میکنی؟ میخوای اذیتم کنی؟ یعنی چی این حرفا تو که میدو .. دستمو گرفتم بالا و حرفشو قطع کردم: _دوست داری که دوست داری .. مهم اینه من دوستت ندارم میفهمی چی میگم؟؟؟ دیگه هم نمیخوام هیچی بشنوم ..این ماجرارو همین امشب تمومش میکنیم. از جام بلند شدم و بی توجه به فک منقبض شدش به سمت در رفتم که دستمو گرفت .. عصبانی خواستم دستمو بکشم بیرون اما طوری فشردش که آخم درومد.
با همون فک منقبضش گفت: _پشیمون میشی از اینکه منو پس زدی پوزخندی زدم و گفتم: _اشتباه میکنی.. اتفاقا هیچوقت انقدر از تصمیمی که گرفتم مطمئن نبودم .. با شدت دستمو ول کرد و رفت بیرون و درو پشتش کوبید. شاها: مشتمو کوبیدم به دیوار راهرو .. لعنتی.. احساس بدی داشتم خیلی بد … از بچگی تو گوشم خونده بودن که شاها و شوکا باید باهم ازدواج کنن ..هیچ وقت جدیشون نمیگرفتم اما تو اوج بلوغم دیدم به شوکا عوض شد .. از همون موقع حس کردم دوسش دارم ..حس کردم ما برای هم ساخته شدیم .. اما اون امشب باهام بد کرد .. خیلی بد خیلی بد ردم کرد .. رفتم پاین .. نگاه همه سمت من برگشت. مامان لبخندی زد و تا خواست چیزی بگه دستمو آوردم بالا و گفتم: _مامان جان چیزی نگو
بپوش بریم دیگه اینجا جای ما نیست .. رو به عمو کردم و گفتم: _عمو جان ممنون از بابت امشب و بی توجه به نگاه نگران بقیه از خونه زدم بیرون نشستم تو ماشین و منتظر مامان موندم .. بعد از چند دقیقه سوار شد و بی حرف به راه افتادم. معلوم بود خیلی کنجکاو شده ولی جلوی خودشو گرفته بود چون میدونست خیلی عصبیم چیزی نمیگفت. بلاخره بعد از چند دقیقه طاقت نیاورد و گفت: _پسرم چرا اینطور میکنی آبرومون جلوی عموت اینا رفت .. جوابی ندادم و سرعتمو بیشتر کردم که نگران گفت: _باشه باشه هیچی نمیپرسم توروخدا آروم تر برو الان تصادف میکنیم .. جواب منفی شنیدی ؛دنیا به آخر نرسیده که با خشم گفتم: _مامان تو هیچی نگو همش تقصیر توعه .. همش شما چپ و راست میرفتم تو گوشم خوندین شوکا مال توعه
ایشالله بچتونو ببینم .. کوفتتونو ببینم .. منه احمقم برا خودم از زندگیمون کاخ ساخته بودم .. اما امشب .. امشب خیلی بدجور خورد تو ذوقم .. خیلی عصبیم .. خواهش میکنم دیگه ادامه ندین این بحثو سرشو انداخت پاین و با لحن ناراحتی گفت: _بمیرم برات پسرکم .. بمیرم برای دل پسرم .. از وقتی شوکا بدنیا اومد پدر خدابیامرزت اسم شما دوتا رو روی هم گذاشت .. اما عمرش به دنیا نبود .. منم فقط برای این که روحش شاد باشه اصرار داشتم به اینکه شما دوتا باهم باشین .. فکر نمیکردم اینطور شه بخدا .. کاش زبونم لال میشد .. کاش گوشم کر میشد و اینطوری نمیشد .. اینو گفت و اشکاشو با گوشه روسریش پاک کرد .. پشیمون از لحن خشنم با لحن آروم تری گفتم: _باشه مامان جان همه ی حرفات حق بودن.